شاید گنجی یکی از پدیده ها و شخصیتهای شاخص و سمبلیک در سیاست ایران است. از این نظر که  طی چند سال گذشته چرخشهای سیاسی او، چرخش از عامل سرکوب کشتار رژیم و از بنیانگذاران دستگاه سرکوب رژیم به منتقد درون رژیمی و بالاخره پیوستن او به صف سرنگونی طلبی، نمونه بارز و شاخص تغییر در صفبندی نیروهای سیاسی در ایران است.  تغییری که پس از شکست دو خرداد وهمه تلاشهایی که برای اصلاح رژیم، تعدیل و استحاله آن چه از درون و چه بیرون حکومت انجام میشد، شاهد بودیم.

شکست و اضمحلال دو خرداد صرفا یک واقعه درون رژیمی و شکست یک جناح رژیم (خاتمی و طیف گسترده اصلاح طلبان) و پیروزی جناح دیگر (جناح راست و فالانژ رژیم) نبود. دامنه و تاثیرات این شکست هم محدود به رژیم و صفبندی دورنی آن نبود، همانطور که خود دو خرداد و اصلاح طلبی پدیده ای درون رژیمی نبود.

عروج جنبش اصلاح طلبی خاتمی یکی از آن وقایعی بود که تغییرات جدی را در صحنه سیاست و صفبندی نیروهای سیاسی در ایران بوجود آورد. عروج دو خرداد محمل و امکان مناسبی بود برای بخشی از نیروهای سیاسی، که علیرغم میل خودشان به اپوزیسیون رانده شده بودند مانند اکثریت و راه کارگر و طیفی از روشنفکران و شخصیتهای سیاسی رانده و مانده از هر جا، که یکبار دیگر تلاش برای سرپا ماندن جمهوری اسلامی را این بار با پیوستن به جنبش اصلاحات را از سر بگیرند. جنبش اصلاح طلبی و دو خرداد یک سرش به خاتمی و سر دیگرش به اپوزیسیون خارج رژیم اما پرو رژیمی وصل بود. جنبشی که بخشی از اپوزیسیون راست سرنگونی طلب، مانند حزب دمکرات کردستان و بخشی از نیروهای مشروطه طلب، را همراه خود کرد. عروج دو خرداد امکان متحد شدن صف متنوعی را فراهم کرد که همه از مجاهدین انقلاب اسلامی و بخشی از سپاه پاسداران گرفته تا اکثریت و کانون نویسندگان و ...، از خاتمی و رضا پهلوی تا فرخ نگهدار و گنجی و داریوش همایون و گلشیری و دولت آبادی و دول غربی و بی بی سی  در آن جا میشدند. از این جهت است که اضمحلال این جنبش امری فقط مربوط به رژیم و خاتمی و خامنه ای نیست. گنجی پژواک و انعکاس این اضمحلال در صف نیروهای سیاسی جنبش دو خرداد و حامیانش است. شکست های پی در پی  جناح دو خرداد عملا صفوف آنها را، مستقل از اینکه دورن رژیمی بودند یا هنوز عنوان اپوزیسیون را یدک میکشیدند، با وضعیت جدید و سوالات جدیدی روبرو کرد. چه باید کرد و پیدا کردن "راه کارهای" جدید برای حفظ اتحاد در صفوف جنبش اصلاح طلبی اینبار بدون خاتمی، سوال گرهی این جنبش شد. "نافرمانی مدنی"، "آرامش فعال"، "عبور از خاتمی" همگی پاسخ هایی بود که در مقاطع مختلف به این چه باید کردها داده شد. پاسخ هایی که در همان اولین قدم طرح، پوچ شد و سوخت.

شکست کامل و اضمحلال جنبش اصلاح رژیم از درون، بخشی از نیروهای دو خرداد را به صفوف سرنگونی طلبان پرتاب کرد. از این مقطع است که ما با نزدیکی این بخش از دو خرداد و اپوزیسیون راست و ارائه طرح ها و آلترناتیوهای مشترک آنها روبرو میشویم.  طرح هائی مانند بیانیه ٥٧٥ نفر، منشور ٨١  و رفراندم نمونه هایی از این نزدیکی وتلاش مشترک هستند.

گنجی یکی از شخصیتهای این جنبش است که هر چند یکبار کمپینی راه می اندازد و فیلی هوا میکند و دوستان دیروز و امروزش و رسانه های نوکری چون بی بی سی حول آن سرو صدا میکنند، بیانیه صادر میکنند، حمایت میکنند و هر چرخش گنجی را بعنوان عروج پدیده نادر و جدیدی در دینای سیاست قالب میکنند. مانیفست گنجی، زندانی شدنش پس از کنفرانس برلین  اعتصاب غذای او در زندان و اعتصاب غذای فعلی او همگی کمپینهای دوره ای گنجی و نقاطی از چرخش گنجی پاسدار به گنجی سرنگونی طلب است. گنجی قربانی اصلی شکست کنفرانس برلین و انتقام جناح راست از دو خردادی ها بود. او باید تاوان همه افتضاحی که در این کنفراسن بر سر رژیم در آمد، همه افتضاحی که از نظر جناح راست رژیم، دو خرداد مسبب و بانی آن بود را پس میداد.

گنجی سرنگونی طلب شد اما پلاتفرمش کماکان پلاتفرمی راست و ضد مردمی است. آخرین تزهای او تحت عنوان "جنبش دموکراتیک در ایران" ضدیت اشکار او را با اعتراض رادیکال، ضد اسلامی و انقلابی مردم نشان میدهد (عجیب نیست که کسی مثل کشتگر از او حمایت میکند، از فرصت استفاده میکند و به صحرای کربلا میزند و دق دل خودش را سر ما کنفرانس برلینی ها خالی میکند.) اگر موعظه های گاندی مابانه گنجی در مورد تحول اخلاقی، روحی و روانی مردم ( موعظه اینکه اول انقلاب اخلاقی، فرهنگی و روحی - روانی بکنیم، بعد جامعه را اصلاح کنیم که به زبان بی زبانی یعنی مردم را به ناکجا آباد حواله دادن) را کنار بگذاریم ضدیت روشن گنجی با هر نوع دخالت اکتیو، انقلابی مردم در سرنگونی رژیم را به روشنی میشود دید.

تصویر منفی از انقلاب و معادل دانستن آن با خشونت، تعریف دلبخواهی از تغییر دموکراتیک،  اینکه گویا تغییر دموکراتیک یعنی اصلاحات و هر نوع تغییر انقلابی دموکراتیک نیست حتی اگر اکثریت مردم بیزار از رژیمی ضد انسانی مانند جمهوری اسلامی در آن شرکت داشته باشند و آنرا راه انداخته باشند، تزهای قدیمی و تئوری های صاحب دار تری در دنیای سیاست است. تز اصلاحات و تغییر رژیم بدون دخالت مردم، بدون دست خوردن مهمترین دستگاههای سرکوب مانند ارتش و زندان، بدون به زیر کشیدن ضد بشری ترین رژیم قرن ( آخر گرفتن قدرت و تلاش برای کسب قدرت دموکراتیک نیست!!!)، بدون دست بردن به سیستم سیاسی و اقتصادی جامعه تزهای صاحب داری هستند و گنجی بیهوده تلاش میکند آنرا در بسته بندی جدیدی دوباره ارائه دهد. این صندلی و کرسی قبلا توسط راست سرنگونی طلب پروغرب اشغال شده است.

البته این هم یک نوع سرنگونی طلبی و سرنگون کردن رژیم است در کنار طرح های دیگری مانند فدرالیسم، حمله نظامی امریکا به ایران، رفراندم و دست بدست کردن قدرت از بالا و بدون دخالت مردم. اما این نوع از سرنگونی همانقدر با خواست میلیونها انسانی که از فقر و فلاکت و استبداد و تبعیض و سرکوبی بیگانه است که جنبش اسلامی و خمینی سرنگونی طلب در سال ٥٧ با جنبش آزادیخواهانه مردم برای سرنگونی رژیم سلطنت داشت. همانطور که ضدیت خمینی و جنبش او با سلطنت ذره ای انسانیت، بشر دوستی و رادیکالیسم و عدالتخواهی را به آنها اضافه نمی کرد، ضدیت امروز گنجی و اپوزیسیون راست با رژیم اسلامی نشانه هیچ نوع منفعت مشترکی میان این جنبش ارتجاعی  و مردم به جان آمده از دست جمهوری اسلامی نیست.

این کمپین گنجی هم مانند فیل هوا کردنهای دیگرش چند صباحی طول میکشد . گنجی برای بخش استخوان خرد کرده تر و سنت دارتر راست  شخصیت و پدیده جدی نیست. او فقط شاخص چرخش بخشی از نیروهای رژیم به اپوزیسیون راست و ارتجاعی سرنگونی طلب است. همین و بس!

١٤ ژوئن ٢٠٠٦