درست زمانیکه جامعه به تقابل کارگران، معلمان، دانشجویان با جمهوری اسلامی چشم دوخته و پروژه اعتراف گیری زیر شکنجه و تعرض شکنجه شدگان از اسماعیل بخشی و سپیده قلیان تا زندانیان سیاسی ده سال پیش از مهمترین مسائل روی میز حاکمین و محکومین بود، درست زمانیکه جنبش برای رفاه و آزادی راه خود را بجلو روشن  و روشن تر میکرد، نیروهای راست پروغرب با تمرکز روی کنفرانس ورشو و هیاهوی "کنفرانس گوادولوپ دوم"، "خطر حمله نظامی"، " دفاع از تمامیت ارضی" و ....، جنبش "سهم من کو" را راه اندختند. جنبشی که سهم خود را از "گوادالوپ دوم" و طرح های ارتجاعی ترامپ و متحدین منطقه ای اش برای ایفای نقش در سناریوی "رژیم چینج" و "انقلاب مخملی" احتمالی طلب میکند.

درست زمانیکه بخشی و قلیان بعد از آزادی و به محض بیرون آمدن از زیر بار سنگین شکنجه، دادخواست خود را علیه حاکمیت با صدای رسا اعلام میکند، زمانیکه صدها زندانی سیاسی شکنجه شده ادعانامه خود علیه دستگاه سرکوب و شکنجه را به دنیا اعلام میکنند، نیروهای راستی که تا دیروز سنگ آزادی سیاسی و ... "اتحاد" و "همبستگی و ائتلاف همگانی و  ملی" و  ... را به سینه میزدند، دچار عارضه سکوت مزمن و متحدانه ای شده اند. نه خبری از پیام های حمایتی و محکوم کردن های آقای پهلوی است، نه از مشروطه خواه و نه سکولار دمکرات ذره ای حمایت  از شکنجه شدگان و مخالفین رادیکال جمهوری اسلامی به بیرون تراوش شده است! بخصوص در مقطعی که عجله و سرعت تولیدات سیاسی آلترناتیوی این طیف، امروز بیش از هر زمانی در تاریخ فعالیتشان است. ناظرین حق دارند از خود سوال کنند، که چرا؟ پشت این سکوت چه خوابیده است؟ و حق دارند قضاوت کنند  که پشت این سکوت، گفتنی های سرشاری نهفته است.

پاسخ روشن است! شکنجه و اعتراف گیری زیر شکنجه و توطئه در زندان های سیاسی ایران، تنها و تنها منحصر به جمهوری اسلامی ایران نیست، هرچند که جمهوری اسلامی ایران در این عرصه گوی سبقت را از فاشیست ترین فاشیست های جهانی هم ربوده باشد! پاسخ روشن است! چرا که این داخواست و ادعانامه فقط علیه رژیم فعلی نیست، چرا که همگان و طرفداران رژیم سابق بهتر از هر کسی میدانند دستگاه سرکوب فعلی، زندان اوین، شکنجه و اعدام مخالفین سیاسی به نام "دفاع از امنیت ملی" میراث رژیم پهلوی است که به جمهوری اسلامی رسیده است. میدانند  بدون استفاده از "تجربه شکنجه گران زبده" ساواک دستگاه سرکوب نمیتوانست در همان دهه شصت موج اعتراف گیری و نمایشهای تلویزیونی را به راه بیندازد. طرفداران رژیم سلطنت بهتر از هر کسی میدانند ادعانامه شکنجه شدگان امروز به گذشته هم برمیگردد و دامن قبله گاهشان را هم میگیرد. ظاهرا سکوت در مقابل این ادعانامه بهترین تاکتیک است!

تا همین جا اما سکوت این صف در یکی از گره گاههای مبارزاتی این طبقه، یعنی علیه زندان و شکنجه و "اعتراف بگیری های ساختگی و اجباری" تنها و تنها موجب شرمندگی این صف و آگاهی طبقه کارگر است در تشخیص دوستان راسیتن و دروغین خود. اما این سکوت تنها "ابراز وجود" این طیف در چند هفته گذشته نبوده. ابراز وجود "الترناتیو" این طیف در مقابل جنبش رو به رشد، چپ و رادیکال طبقه کارگر و مردم محروم قابل تامل است.

درست زمانیکه هشدار گسترش سرکوبها حتی دول فخیمه غرب و مراجع بین المللی را به حرف آورده است، نیروهای راست در اپوزیسیون که تا دیروز برای عقب نماندن از غافله با کارگران هفت تپه و فولاد عکس می گرفتند، کنفرانس ورشو را علم میکنند تا اعتراض کارگر را در ذهن جامعه حاشیه ای کنند، همان تاکتیکی که رقبایشان در قدرت در پیش گرفتند. تفاوت شاید در این است که جمهوری اسلامی به راحتی راست در اپوزیسیون نمیتواند خود را به ندیدن و نشنیدن بزند و باید در مقابل فشار طبقه کارگر هر از گاهی به حرف بیاید.

و بالاخره درست زمانیکه خواست شوراهای مستقل کارگری، دانشجویی، معلمان و ... خواستی توده ای و وسیع میشود، زمانیکه اکثریت محروم و در راس آن طبقه کارگر برای به زیر کشیدن حاکمیت سیاه اسلامی به قدرت و بدست خود به میدان آمده اند، زمانیکه مردم به قدرت خود در به زیر کشیدن جمهوری اسلامی باور پیدا کرده و از هر امکانی برای تقابل با آن استفاده میکنند، زمانیکه طبقه کارگر و آلترناتیو سوسیالیستی آن بعنوان نیرو و آلترناتیو قابل اعتماد و قابل دسترس در ابعاد وسیع مطرح میشود، نیروهای راست فریاد میزنند "بدون حمایت دول غربی تغییری ممکن نیست" و جنبش "سهم من از گوادالوپ دوم چیست" را راه می اندازند!  

قطبی شدن فضای سیاسی در جامعه، حضور طبقه کارگر بعنوان نماینده اکثریت مردم در جنگ برای آزادی و رفاه و به زیر کشیدن جمهوری اسلامی نه فقط زنگ خطری برای حاکمیت که برای کل نیروهای بورژوازی بود.

هر درجه از رادیکال شدن فضا، هر درجه از ابراز وجود طبقه کارگر با آلترناتیو و پاسخ سوسیالیستی خود، هر درجه از حمایت بخشهای دیگر جامعه از این طبقه و پاسخهای آن، بورژوازی را وادار به پاسخ ها و توطئه های جدید علیه این رادیکالیسم و در راس آن طبقه کارگر میکند. با تبدیل شدن طبقه کارگر با آلترناتیو سوسیالیستی خود به یک وزنه مهم و آلترناتیو قابل دسترس، بورژوازی پوزیسیون و اپوزیسیون در تقابل با این صف دست به تجدید آرایش خود زد. صفبندهای جدید، فاصله از متحدین قبلی و یارگیری های جدید میان مخالفین و .... چه در درون و چه بیرون حکومت با یک هدف صورت میگیرد: نجات دادن سیستم از تعرض رادیکال و سوسیالیستی طبقه کارگر و مردم محروم! راست امروز در اوج بی افقی، مستاصل از تقابل با این جنبش، مشغول تجدید آرایش و تشکیل بلوکهای جدید است. یکی از این بلوکها پرو گوادالوپی ها هستند!

سه جریان در این بلوک، "حزب سکولار دمکرات ایرانیان"، "شورای مهستان جنبش سکولار دموکراسی ایران" و "حزب مشروطه ایران (لیبرال - دموکرات)"، در فراخوان سهم خواهی خود در "گوادالوپ دوم" میگویند:  

"حال از خود بپرسيم که چرا جای نمايندگان اپوزیسیون اين حکومت خونريز، که مدعی اصلی آنند، در اين کنفرانس بين المللی خالی است؛ نمايندگانی که بتوانند با پافشاری به منافع ملی ایران راه های کم هزينه و قابل اعتمادی را برای پايان دادن به رژيم آشوبگر اسلامی نشان دهند؟ مگر اين کشور و ملت ما نيست که سرنوشت اش روی ميز تصميم گيری های خطیر قرار گرفته است؟ مگر نه اينکه سال ها است ما مدعی آن بوده ايم که می خواهيم ايران يکپارچه ای برای ايرانیان با حقوق برابر بسازيم و حکومتی پيشرو برقرار کنيم؟" (فراخوان برای واکنش نسبت به کنفرانس ورشو) (تاکید از من)

اشتباه نکنید این نیروها، بخصوص حزب سکولار دمکرات، که پروژه اتحاد نیروهای سکولار دمکراتشان مفتخرانه به لبیک به سلطنت و شخص رضا پهلوی منتهی شد، اعتراضی به دخالت امریکا و سایر دول ارتجاعی ندارند. برعکس امروز که قدرتگیری چپ و کمونیسم خطری جدی و ویرانگری برای کل بورژوازی است نیار به کنفرانس گوادالوپ دوم با همان اهداف کنفرانس اول، یعنی حفظ نظام اقتصادی و بخش بزرگی از نظام سیاسی از طریق تقابل با این کمونیسم که امروز بیش از هر زمانی به آلترناتیو آگاهانه طبقه کارگر در ایران تبدیل شده است، را بیش از بیش حس میکنند. تلاش این سه جریان برای حضور در این کنفرانس و آژیتاسیونهایشان که "سهم من از گوادالوپ دوم کو" ناشی از این احساس خظر مشترک و تقابل مشترک با آن است.

برای نیروهای راست در اپوزیسیون، که آینده شان به تشدید کشمکش میان امریکا و جمهوری اسلامی گره خورده، نیروهایی که از جنبش رادیکال و انقلابی طبقه کارگر و مردم محروم بیش از جمهوری اسلامی نفرت و هراس دارند، کنفرانس ورشو نوری بود در انتهای تونل تاریک جنبش شان! واقعیت این است که، مستقل از هرگونه داعیه ترقیخواهانه و آزادیخواهانه و" ابراز نگرانی" ها از نحوه دخالت قدرت های جهانی، کنفرانس ورشو امید بازگشت به پروژه "رژیم چینج" و "انقلاب مخملی" را در دل بخشی از آنان زنده کرده است. امید به تشدید تخاصمات، و مهمتر از آن تلاش برای تشدید تخاصمات، در کنار فشار به هیئت حاکمه امریکا برای رقابت با نیروهای قومی و مذهبی چون مجاهدین و نیروهای قومی کرد و ترک و بلوچ،  داستان زندگی و تلاش برای بقا و ادامه حیات امروز به فردای این نیروها است.

برخلاف این طیف از قافله عقب مانده، رضا پهلوی زود متوجه شد که سناریوی "انقلاب مخملی" و "رژیم چینج" از دستور امریکا خارج شده و به همین دلیل پرونده چلبی شدن خود را بست. رضا پهلوی متوجه شد که در پروژه قومی و مذهبی کردن خاورمیانه  نیروهای قومی و مذهبی افراطی از نوع مجاهد و باند زحمتکشان و .... شانس بیشتری برای به بازی گرفته شدن در آینده سیاه ایران دارند. به همین دلیل در مقابل انواع مشروطه طلبان و سلطنت طلبان  عملا فاشیستهای فرشگرد را بعنوان جریان حزبی خود انتخاب کرد.

به همین دلیل "شاهزاده" به فشار متحدین جدید، و البته از زمانه عقبی چون آقای نوری علا، در محکوم کردن تقاضای کمک مالی شخصیتهای راست از امریکا تن نداد. برای "شاهزاده" شعارهای رفراندم و دمکراسی و انتخابات آزاد و احترام به رای مردم و آزادی و .... همان کاربردی را دارد که برای نیروهای قومی متشکل در "شورای دمکراسی خواهان" ! پشت این شعارها، برای همگی از باند زحمتکشان تا فرشگرد و اقای پهلوی اعلام آمادگی برای سوریه ای کردن ایران و تشکیل ارتش آزاد ایران خوابیده است.

بیانیه رضا پهلوی و هشدار "خطر حمله نظامی" آنهم در شرایطی که حتی کودن ترین ششلولبندهای امریکا به مخاطرات راه اندازی جنگی دیگر در خاورمیانه واقفند، هیاهوی "دفاع از تمامیت ارضی" در دوره ای که سناریوی فدارلیسم قومی، مورد قبول "شاهزاده"!، روی میز غرب نیست، جواب او به متوهمین در جنبش "سهم من کو" و گوادالوپی های دوم است.

واقعیت این است که جنبش "سهم من کو" و "گوادالوپی های دوم" دیر به فکر آلترناتیو شدن، آنهم از طریق لبیک به "شاهزاده"، افتاده اند. اینها بیهوده روی کنفرانس ورشو حساب بازکرده و کفش و کلاه کردند که در این سناریوی ارتجاعی دست بدست کردن قدرت حذف نشوند. دوستان! نه کنفرانس گوادالوپی در کار است و نه "شاهزاده" به شما نیازی دارد.

گوادالوپ اگر درسی برای طبقه کارگر و مردم در ایران داشت، این بود که دخالت قدرتهای بین المللی در تحولات در ایران نتیجه ای جز دست بدست کردن قدرت از یک ارتجاع به ارتجاع دیگری و سد کردن دخالت مردم در تعیین آینده خود، ندارد. طبقه کارگر به صحنه آمده، طبقه کارگری که تجربه انقلاب ۵۷ را با خود دارد در مقابل بازگشت به گذشته و نه سناریوی قومی کردن کردن مبارزه امروز و آینده خود با قدرت تمام می ایستد. طبقه کارگر و کمونیستهای آن به حق به نیروهایی که به امید "گوادالوپ دوم" نشسته اند بعنوان مهره های سناریوهای ارتجاعی در جبهه مقابل خود، ، نگاه میکنند. در جبهه دشمنان این طبقه و آزادی، رفاه و سعادت آن!

 

۳۰ ژانویه ۲۰۱۹

منتشر شده در نشریه کمونیست ماهانه ، دور دوم، شماره ۲۳۶