در نوار غزه از زمین و آسمان و دریا مرگ میبارد. در این کشتارگاه در هر ساعت یک کودک به فجیع ترین شکل آن و با بمبهای اسرائیل جان خود را از دست میدهد. امروز نوار غزه بزرگترین کشتارگاه جهان، بزرگ‌تر از آشویتس، در مقابل چشم دنیا در خون و آتش میسوزد. فقط دولت اسرائیل، ژورناليسم نوکر غربى و دولتهاى غربى حامی اسرائیل در تبليغات شان حمله زمینی هوایی و دریایی یکی از قدرتمند ترین و مجهزترین ارتشهای دنیای، ریختن صدها تن بمب بر سر مردم بی‌گناه فلسطین و این قتل عام و نسل کشی را "جنگ میان حماس و اسرائیل" و "حق اسرائیل در دفاع از امنیت شهروندان خود" میخوانند.

امروز دیگر افکارعمومی مردم در اروپا را نمیتوان علیه مردم فلسطین با مستمسک "دفاع دولت اسرائیل از مردم اسرائیل" و "مبارزه با تروریسم حماس" بسیج کرد. ماشین تبلیغاتی دول غربی مدتها است در میان مردم صلح دوست و آزادیخواه در آمریکا و اروپا گوش شنوایی ندارد. اعتراضات وسیع مردم در اروپا و امریکا به این تبلیغات جنگی و در اعتراض به کشتار دسته‌جمعی مردم بی‌گناه فلسطین علیه دولت فاشیست اسرائیل و دولتهای اروپایی و آمریکا، اعلام "کشتار به نام ما ممنوع" بی خاصیتی چنین تبلیغاتی را نشان میدهد. قربانیان در غزه به مرز ۲۰۰۰ نفر رسیده است. صحنه‌های دلخراش و تکان دهنده بمباران پناهگاه آوارگان، بیمارستانها، ابعاد فاجعه انسانی و جنایات دولت و ارتش فاشیست اسرائیل چنان وسیع است که حتی صدای اوباما و هیئت حاکمه آمریکا و مجامع عروسکی بین‌المللی در آمده است.

در این میان عکس‌العمل ناسیونالیسم ایرانی از راست و چپ آن، تحت عنوان ضدیت با جمهوری اسلامی و تروریسم اسلامی، تکان دهنده و هشدار دهنده است. نگاهی به مواضع این نیروها در ایران و خارج کشور عمق ضدیت این ناسیونالیسم ایرانی چه در ابعاد فاشیستی و ضد عرب آن و چه ناسیونالیسم چپ آن را با منافع مردم فلسطین و همراهی آنان با راست ترین دستگاههای تبلیغاتی غرب و خطر آنان در آینده تحولات ایران را نشان میدهد.

دلایل واقعی حمله به نوار غزه و کشتار مردم فلسطینی

ظاهراً بهانه حمله ربوده شدن سه نوجوان اسرائیلی و ترور آنان بود. هرچند یک هفته پس از بمباران و کشتار مردم فلسطین در نوار غزه، مقامات دولت اسرائیل رسما ادعای ربوده شدن و ترور سه نوجوان اسرائیلی توسط حماس را رد کردند، اما اعلام رسمی دروغ بودن این بهانه دلیلی برای پایان دادن به کشتار و قتل عام در نوار غزه نشد. با موشک اندازی حماس در جواب به این حملات بهانه دفاع از امنیت مردم اسرائیل علم شد و متحدین همیشگی دولت فاشیست اسرائیل " حق اسرائیل در دفاع از امنیت مردم خود" در مقابل حملات متقابل حماس، که خوشبختانه لطمات جانی نداشت، را علم کردند و با این فرمول همیشگی از جنایات ارتش اسرائیل علیه مردم در نوار غزه چشم پوشیدند. باز بعد از روشن شدن اینکه موشکهای حماس در مقابل سد دفاعی ارتش اسرائیل کارآرایی ندارند و اینکه زندگی در شهرهای اسرائیل به روال همیشگی ادامه دارد مسئله تونلهای نوار غزه را علم کردند و اعلام کرده‌اند تا نابودی این تونلها جنگ ادامه خواهد داشت.

در دنیای واقعی دلایل پایه‌ای تر برای دور جدید کشتار و قتل عام مردم فلسطین را برای اسرائیل حیاتی کرده است. چهره خاورمیانه پس از پایان جنگ سرد تغییر کرده و موقعیت استراتژیک خود را در سیاست بین‌المللی از دست داده است. یکی از تبعات این مسأله تغییر موقعیت اسرائیل و کشورهای عربی در منطقه و جایگاه و اهمیت آن در استراتژی آمریکا و بورژوازی غرب، شکاف در میان متحدین دائمی و همیشگی اسرائیل در میان دول غربی است. بر متن این اوضاع است که افق صلح با فلسطین و تسکیل دولت مستقل فلسطین باز شده است. از مختصات دیگر خاورمیانه پسا جنگ سرد ابراز وجود بورژوازی عرب بعنوان صاحب حق و برابر با اسرائیل، قبول نکردن نقش درجه دو و تحقیر شده اعراب در مقابل اسرائیل در خاورمیانه، فشار دول غربی برای به سرانجام رساندن مسأله فلسطین است که نه فقط اسرائیل را به یک انزوای سیاسی در دنیا کشانده بلکه موجودیت دولت قومی مذهبی اسرائیل و صهیونیسم حاکم در اسرائیل را به خطر انداخته است. تمام سنگ اندازی نتانیاهو در مقابل پروسه صلح، بهانه گیری های دائمی و مقاومت راست ارتجاعی حاکم در اسرائیل عکس‌العملی به این خطر است.

تا جائیکه به اسرائیل برمیگردد، شکلگیری و به رسمیت شناخته شدن دولت مستقل فلسطین پایان عمر دولت صهیونیستی اسرائیل و پایه‌های هویت مذهبی و قومی آن است. نتانیاهو و راست اولترا ارتجاعی در اسرائیل بیشتر از هر جریانی به این خطر واقف اند. پایان دادن به اشغال فلسطین و تشکیل دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین نه فقط به تحقیر ملى و قومى-مذهبى مردم فلسطین پایان میدهد و به مردم فلسطین امکان میدهد که فارغ از هویت ملی و مذهبی تراشیده شده برایشان، در مورد سرنوشت جامعه خود تصمیم بگیرند، همزمان به معنی پایان دادن به نفرت قومی و مذهبی ضد عرب در اسرائیل و فراهم کردن شرایطی مناسب برای نیروهای رادیکال و آزادیخواه و طبقه کارگر است تا با راست اولترا ارتجاعی حاکم تعیین تکلیف و آنرا از صحنه خارج کنند. این آن خطر جدی است که صهیونیسم حاکم در اسرائیل را تهدید میکند. تمام سنگ اندازی دولت اسرائیل در مقابل پروسه صلح دفاع از این هویت و موجودیت دولت صهیونیستی است. تشکیل دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین نه فقط ریشه جریانات اسلامی و ناسیونالیستی عرب را در فلسطین ضعیف میکند که جامعه اسرائیل را از دولتی صهیونیستی و اولترا راست بی‌نیاز میکند و امکان رشد جریانات سکولار و چپ و کمونیستی را فراهم میکند. امروز به نام دفاع از اسرائیل و امنیت مردم، به نام مبارزه با تروریسم که دیروز الفتح بود و امروز حماس، در مقابل هر اعتراضی به راست حاکم می ایستند، افکار مردم را بسیج میکنند و عدالتخواهی، تلاش برای پایان دادن به این دیوار نفرت قومی و مذهبی را ایزوله میکنند. ادامه حیات فاشیسم حاکم در اسرائیل به حل نشدن مسأله فلسطین و ادامه جنگ و خونریزی و کشتار مردم بی‌گناه فلسطین گره خورده است. بهانه تراشی های دولت اسرائیل مبنی بر اینکه الفتخ و دولت خودگردان فلسطین باید دولت اسرائیل را بعنوان یک دولت یهودی به رسمیت بشناسد و کشتار در نوار غزه ناشی از نگرانی دولت اسرائیل از به خطر افتادن موجودیت خود است. اینکه بهانه این تعرض چیست نقشی در نیاز اسرائیل به این حملات ندارد. اسرائیل در پیدا کردن بهانه ای برای حمله به مردم فلسطین و کشتار و قصابی کردن‌آنها کم نمی آورد. در کشتار صبرا و شتیلا بهانه قتل "بشیر جمیل" رهبر فالانژیستهای لبنان و با توجیه مقابله با تروریسم گروههای فلسطینی (الفتح) بود. کشتاری که بیش از سه هزار کشته از مردم آواره فلسطینی به جا گذاشت. در حمله به لبنان در سال ۲۰۰۶، که در آن ۱۵۰۰ نفر از مردم بی‌گناه به خون کشیده شدند، بهانه حمله حزب الله لبنان به خاک اسرائیل بود. فاشیستهای حاکم در اسرائیل تاریخا برای کشتار مردم فلسطین مستمسکی تراشیدند و با حمایت بیدریغ دولتهای غربی، به یمن دنیای جعل و دروغ و دورویی، دنیای استانداردهای دوگانه حاکم بر آن تا امروز نه بعنوان جانیان علیه بشریت که مدال قهرمانی در "دفاع از امنیت خود" را بر سینه بزنند.

حمله اینبار اسرائیل به نوار غزه رسما اعلام مخالفت با تشکیل دولت مستقل فلسطین، به رسمیت نشناختن حق مردم فلسطین به بهانه مبارزه با حماس است. حمله اسرائیل به نوار غزه به بهانه مبارزه علیه حماس همان قدر واقعی است که حمله آمریکا به عراق به بهانه اشغال کویت توسط صدام بود، که حمله آمریکا به افغانستان به بهانه مبارزه با تروریسم اسلامی بود، که راه اندختن جریانی ارتجاعی و متوحش مانند داعش به نام مبارزه مردم سوریه علیه دیکتاتوری بشار اسد بود. در نوار غزه جنگی درکار نیست. کشتاری تمام‌عیار از مردم بی‌گناه فلسطین توسط ارتشی تا دندان مسلح به نام مبارزه با حماس و حملات موشکی آن است.

ناسیونالیسم ایرانی و ضد عرب:

چپ و راست جنبش ناسیونالیسم ایرانی و عرب ستیز به نام ضدیت با جمهوری اسلامی، تروریسم اسلامی و قدرتگیری جریانات اسلامی در منطقه این کشتار عریان را جنگی دوطرفه میان اسرائیل و حماس میخوانند و مهمتر از آن گناه کشتار مردم بی‌گناه فلسطین را به پای جنگ طلبی حماس و تحریکات جنگی آن و البته جمهوری اسلامی مینویسند. اگر تفاوتی هست گفتن چند صفت ارتجاعی کمتر یا بیشتر به دولت اسرائیل و لفاظی کمتر یا بیشتر در محکوم کردن کشتار مردم بی‌گناه فلسطین در نوار غزه است.

مجید محمدی یکی از سخنگویان "ناسیونالیستهای لیبرال" ایرانی که به نام کارشناس مسائل اجتماعی و ژورنالیست قلم میزند در نوشته خود به نام "جنگ حماس و اسرائیل از نگاه ایرانی" بعد از قربانی شدن نزدیک به دو هزار فلسطینی و بعد از اینکه دنیا از سانسور و خفقان رسانه‌ها صدایشان درآمده با یک مقدمه طولانی و فضا سازی و بدو بیراه به کمونیستها، هم موضع کردنشان با جریانات اسلامی میگوید:

"اغراق‌هایی مثل "قتل عام فلسطینی‌ها" از زبان اسلامگرایان و بخش قابل توجه سوسیالیست‌های ایرانی عرضه می‌شود و نه لیبرالها و حقوق بشری‌ها. آزادی‌خواهان مشکلات‌شان با حماس و حزب‌الله و حامی نظامی آن‌ها (جمهوری اسلامی) بسیار بیشتر است تا اسرائیل اما آن‌ها هیچ‌گاه نقد اسرائیل را وانگذاشته‌اند. …. اسلام‌گرایان و چپ‌های ایرانی با کشتار جمعی معرفی کردن آن‌چه در غزه روی می‌دهد (با مساوی قرار دادن آن با آن‌چه در رواندا یا بوسنی رخ داد) از قدرت‌های جهانی (که آن‌ها را استکباری و امپریالیستی نیز می‌دانند) می‌خواهند در این موضوع دخالت کنند اما هنگامی که دو طرف جنگ بر ادامه‌ی آن تا زهر چشم‌گیری ادامه می‌دهند دست طرف‌های سوم خالی می‌ماند. در این حالت تداوم جنگ را نمی‌توان بر گردن یک طرف انداخت و طرف دیگر را معصوم پنداشت."

این "جامعه شناس"، لیبرال و فعال حقوق بشری "با‌شرف و انساندوست" که خوشبختانه چپ هم نیست در نوشته دیگرش "غزه و ضجه مویه های "ضدامپریالیستی"" مینویسد: "وقتی حماس از مسجد و مدرسه و هر تاسیسات دیگری برای پرتاب موشک استفاده می‌کند طبعا طرف مقابل به آن مکان‌ها به عنوان اهداف نظامی نگاه خواهد کرد. در جنگ اخیر، اسرائیل صرفا به مکان‌هایی که موشک از آن‌ها پرتاب می‌شود حمله کرده است (مراکز نظامی) اما حماس صرفا به مناطق مسکونی اسرائیل حمله می‌کند. بنابر این مسئولیت کشته شدن کودکان و زنان در حملات هوایی به خانه‌ها بر دوش حماس است که خانه‌ها را به پادگان و محل نگاهداری موشک و پرتاب آن‌ها تبدیل کرده است. کشوری که هر روز توسط صدها موشک مورد حمله قرار می‌گیرد نمی‌تواند در برابر این اقدام ساکت بنشیند."

پشت این تبلیغات دست راستی و این درجه از خونسردی و قصاوت در مورد کشتار دسته‌جمعی مردم فلسطین، تعفن مشمئز کننده ناسیونالیسم ایرانی ضد عرب و پرو غرب خوابیده که پشت ضدیت با جمهوری اسلامی و مبارزه با تروریسم اسلامی قایم شده است. همین استدلالها را با همین درجه از خونسردی را از وزیر دفاع و اطلاعات اسرائیل و مبلغین و مدافعین ماشین کشتار اسرائیل میتوان شنید. تحریک احساسات ضد عرب البته به آقای محمدی ختم نمیشود. کارشناسان لیبرال و ناسیونالیست دیگری که در دفاع از شعار فاشیستی "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" به دفاع هیستریک از ارتش اسرائیل دست میزند کاظم قلمدادی است که برای تحریک احساسات ضد عرب یاد جنگ ایران و عراق، حمایت عرفات از عراق می‌افتد و از جمهوری اسلامی برای نزدیکی با این "عرب‌ها" عصبانی است. قلمدادی با خونسردی تهوع آوری با دفاع از کشتارهای ارتش اسرائیل، درس نگرفتن و "حماقت" فلسطینی ها را دلیل کشتار امروز در نوار غزه میداند و میگوید: "مطمئنا میدانید که هر دعوی به دو طرف نیاز دارد و حتی اگر بپذیریم که اسرائیل چنانچه رهبر جمهوری اسلامی میگوید: سگ هار و نجسی است، این را میدانیم که هیچ سگ هاری بی‌دلیل کسی‌ را گاز نمی‌گیرد........اسرائیل بارها نشان داده که در مقابل حرکتهای خشونت آمیز (که آنها را تروریستی میداند) به شدیدترین صورت پاسخ خواهد داد و مردم لبنان در سال ٢٠٠٦ و همچنین غزه در سال ٢٠٠٨ عملا آنرا تجربه کرده بودند، پس نیازی به تکرار چنین حماقتی بدستور هر کس و به هر منظوری نبود." (ایران فدای غزه)

اين درجه از قصاوت و بیشرمی را تنها از زبان محافل صهیونیستی درهيئت حاکمه اسرائيل و فاشیستهای ضد عرب در ایران میتوان شنید.

محمد ارسی جمهوریخواه دمکرات و لیبرال که البته حامی هر آشغال بورژوایی به نام طرفداری از دمکراسی و لیبرالیسم است، و روزی جمهوریخواه طرفدار رفسنجانی و یکروز لیبرال حامی ولی فقیه و روز دیگر محقق و کارشناس اجتماعی لیبرال، البته ضد عرب، است، هم نامه ای به خامنه ای و تشویق او به دوستی با اسرائیل بعنوان متحد اسراتژیک جمهوری اسلامی و برای پایان دادن به بحرانی که "عربها" در منطقه بوجود آورده اند نوشته است. در این نامه پشت ظاهر فوکول و کراواتی و نگاه "تاریخی" آقای ارسی به معضلات منطقه و در لابلای تاریخ نگاری دلبخواهی، نفرت از "عربها" و بورژوازی عرب که علیه سلطه انگلیس خواهان استقلال بودند، نفرت از "عربها که با ضدیت با اسرائیل منشا عقب ماندگی و فقر و البته رشد دیکتاتوری در خاورمیانه شدند"، موج میزند. نتیجه همه این تاریخ نگاری و تحلیل هم روشن است. دولت اسرآئیل منشا تمدن و ترقی و دمکراسی در منطقه و "عربها" منشا نفرت قومی، ضدیت با اسرائیل، فقر، بربریت و توحش و عقب ماندگی و بالاخره عدم امنیت در خاورمیانه اند. پشت فوکول کراوات ضدیت با آنتی سمیتیزم آقای ارسی بوی تعفن عرب ستیزی فاشیسم پرو غرب ایرانی هر انسان آزادیخواهی را خفه میکند.

ارسی بعنوان سخنگوی ناسیونالیسم ایرانی جنبشی که تاریخا پرو امریکا و متحدینش در منطقه، منجمله اسرائیل، است در نامه اش به خامنه ای از فوائد نزدیکی به اسرائیل بعنوان مهد تمدن و "گنجینه معنوی بشریت" و فاصله گرفتن از "اعراب" غیر متمدن و غیر دمکرات ( القاب فوکول کراواتی" پا پتی و وحشی") میگوید. ضدیت این جنبش با مسئله فلسطین حاصل اولا خصلیت عرب ستیزی آن و ثانیا اتحاد استراتژیک با غرب و دولتهای پرو غربی و بویژه اسرائیل در خاورمیانه است و ارسی مانند هر ناسیونالیست ایرانی پرو غرب اتحاد تاریخی و استراتژیک ناسیونالیسم ایرانی با فاشیسم اسرائیل علیه مردم فلسطین و "اعراب" را نقطه درخشان تاریخ تمدن جامعه ایران میداند.

"در صورتی که با شکل‌گیری دولت اسرائیل، از موضع یهودی‌ستیزی و ایدئولوژیکی برخورد نکنیم و از نتایج مترتب بر تأسیس آن دولت، تقدیرزدایی کنیم، حق است که بگوئیم: آن دولت‌سازیِ یهودیان، توفیق عظیمی برای همه جهانیان بود، خود می‌دانید که، تمام محافل روشنفکری و مترقی جهانی به ویژه سوسیالیست‌ها و دمکرات‌ها و احزاب کمونیست آن روز دنیا نیز تأسیس دولت اسرائیل را بسیار گرامی داشتند و کشور شوروی هم همراه آمریکا از آن سخت حمایت کرد.

باری، دوهزار سال تبعید و تبعیض و سرکوبگری‌ها را تاب آوردن، از صد‌ها توطئه و فتنه زنده بیرون آمدن، میلیون‌ها نفر قربانی دادن، ولی از پای ننشستن و در بیست قرن آوارگی، فرهنگ و مذهب و زبان و آئین نیاکان و قوم خود را حفظ کردن و عاقبت به ارض اجدادی بازگشتن و دولت ساختن، اگر حماسه‌ای بی‌همتا در تاریخ بشری نیست، پس چیست؟ اگر گنج معنوی عظیمی برای بشریت نیست، پس چیست؟ آیا نظیر و نمونه‌ای در تاریخ برای آن سراغ دارید؟ " (ارسی- نامه به خامنه ای- دردهای منطقه را چگونه می‌توان درمان کرد؟)

چنین تبیینی از اشغال فلسطین و تشکیل دولت اسرائیل، سرمایه‌گذاری روی تبعیض و کشتار یهودیان، تبدیل آن به آوارگی که گویا "عربها" به آن‌ها تحمیل کرده‌اند و بازگشت به سرزمین مقدس اما صاحب دارد. صهیونیسم صاحب اول این تبیین است. این تئوری مبنای ایدئولوژیک صهیونیسم با خواست بازگشت یهودیان به فلسطین و تشکیل دولت یهودی اسرائیل است.

اما کار به اینجا ختم نمیشود. اینکه نتیجه عروج این "گنج معنوی عظیم بشریت" اشغال فلسطین، شصت سال آوارگی مردم فلسطین و کشتار آنها و قدرتگیری یکی از فاشیستی ترین دولتها منطقه در اسرائیل است را "کارشناس" ما نه فقط انکار میکند که تقابل دوقطب "اسرائیل متمدن" و "عربهای وحشی"، که منشاء بحران خاورمیانه و فجایع در فلسطین اند، را البته با زبانی "کارشناسانه و تاریخی" اینطور توضیح میدهد:

اما مقدر نبود که آن دولت‌سازی به مصیبتی برای فلسطینی و ممالک عربی تبدیل شود. تقدیر نبود که تأسیس دولت اسرائیل به آوارگی مردم فلسطین و چند جنگ ویرانگر جنجالی منجر گردد و شرق میانه این گونه لگدکوب بربریت تروریستی و دیکتاتوری و قدرت‌های سلطه جوی جهانی شود. در معنا مصائبی که بر سر عرب‌ها و مردم منطقه تا امروز آمده نه در نتیجۀ صِرف تأسیس دولت اسرائیل و آواره شدن فلسطینی‌ها بل، به سبب نوع نگاه خود اعراب و دولت‌های عربی به دولت نو بنیاد یهودی و سیاست اپورتونیستی بوده که رژیم‌های ناسیونالیست عربی برای حل مسئلۀ فلسطینی‌ها در رویارویی با اسرائیل تا کنون داشته‌اند.

برای خاورمیانه غرق در فقر و فاقه، اسیر استبداد و استعمار بیگانه، با مللی که از علم و صنعت و سواد و بهداشت و دمکراسی محکم و حکومت سالم محروم بودند، ترقی و توسعه و سعادت جمعی، با انتخاب کدام مسیری ممکن می‌شد؟ مسیر همزیستی و دوستی با دولت نوبنیاد اسرائیل، با تلاش برای حلّ مسالمت‌آمیز مسئلۀ فلسطینی‌ها، با تمرکز دادن بر علم و فن و فرهنگ‌سازی، صنعتی شدن و فقرزدایی و دمکراسی‌سازی... یا راهی را که سرهنگ ناصر مصری، حاج امین‌الحسینی و ناسیونال سوسیالیست‌های بعثی و جناح‌های افراطی اِخوانی برگزیدند و عاقبت به صدام حسین و قذافی و مبارک و اسد بعثی رسیدند و السّاعه هم القاعده و النصره و داعش یا در بهترین صورت عبدالفتاح السیسی از آن خط بیرون آمده و خاورمیانه را چنین بدبخت و بیچاره و ویرانه کرده است."

ارسی به زبان آدمیزاد میگوید "عربها" مسئول همه مصائب مردم فلسطین اند، اگر متمدن و عاقل و دمکرات بودند به تحقیر و محاصره اقتصادی و کشتارهای دسته جمعی توسط "گنجینه عظیم بشری" رضایت میدادند و شلوغ نمیکردند، اگر اصلا از اول میفهمیدند که راه حل "مسالمت آمیز" مسئله فلسطین، راه ترقی و توسعه و سعادت جمعی تن دادن به اشغال فلسطین و آوراگی میلیونی و هر روزه مردم فلسطین از زندگی و خانه و کاشانه شان است، اگر این عربها آنقدر دمکرات و متمدن بودند که حاکمیت دولت قومی مذهبی اسرائیل را قبول میکردند و برای تحقیر روزانه ای که میشوند شکرگزار این "گنجینه عظیم بشری" میشدند و روزی ده بار سجده میکردند، وضع خودشان به جهنم، خاورمیانه غیرعربی اینطور بحرانی نمیشد. اصلا اگر فلسطینی ها نبودند معضل فلسطین بطور مسالمت آمیز حل میشد! فاصله ترقی خواهی آقای ارسی و همپالگی های فاشیست شان با "حهان متمدن" نتانیاهو و پاکسازی قومی هیتلر از یک میلیمتر هم کمتر است.

ارسی برای اثبات تز "غیر متمدن و وحشی بودن عربها" با "ذکاوت و تیزهوشی" خاصی عروج جریانات باند سیاهی و تروریستی داعش و القاعد و النصر را مثال میزند. و ظاهرا چه استد لای قوی تر از این! اما ارسی خوانندگان را کودن فرض گرفته . امروز این داده عمومی هر انسانی با شعور و اطلاعات متوسط از دنیا است که برخلاف تبلیغات دست راستی ارسی و دستگاه پروپاگاند دول غربی عروج وحوشی به نام داعش و انواع جریانات باند سیاهی نه محصول طبیعی سوخت و ساز و مبارزه سیاسی در کشورهای عربی که نتیجه مستقیم دخالتهای ارتجاعی دول غربی و در راس آن امریکا در منطقه است. امروز حتی هیلری کلینتون، رهبر آقای ارسی، هم اینرا یکی از پیامد دخالتهای دولت امریکا در منطقه اعلام میکند. اما آقای ارسی خود را به نفهمی میزند که بخشی از سناریوی سیاه امروز در خاورمیانه نتیجه ارمغان دمکراسی بمب افکنهای رهبران ایشان در کاخ سفید و ناتو است. فراموش میکند ویرانی مطلق جامعه عراق، عروج انواع جریان تروریستی مانند القاعده و داعش نتیجه مستقیم "دمکراسی و مدنيت" کشورهای مهد دمکراسی و در راس آن امریکا است. فراموش میکند انقلاب ناتویی و به سیاهی کشیدن انقلاب مردم سوریه و لیبی را باندهای ارتجاعی دست ساز امریکا مثل داعش ممکن کردند. فراموش میکند قبل از دخالتها و بمباران "بشر دوستانه" عراق توسط رهبرانش در کاخ سفید، در آن مملکت از بمب گذاری و ترور و جنگ شیعه و سنی خبری نبود و مردم مستقل از هویتهای دست ساز قومی و مذهبی در کنار هم علیه دیکتاتوری صدام مبارزه سیاسی میکردند. فراموش میکند که در سوریه مردم علیه دیکتاتوری بشار اسد مبارزه کردند و اگر دخالتهای ارتجاعی امریکا نبود امروز در سوریه هم خبری از بمب گذاری و ترور و داعشها نبود. فراموش میکند در این کشورها علیرغم وجود دیکتاتورهایش زندگی، شادی، مبارزه هم در جریان بود. نمایندگان ترقی خواهی آقای ارسی پیام‌آور به تباهی کشیدن زندگی میلیونها انسان در خاورمیانه اند. آقای ارسی کور است تا ببیند مردم فلسطین هر بار به بهانه ای از زمین و هوا مورد حمله تانکها و بمب های دولت اسرائیل قرار میگیرند و کشته میشوند، در نوار غزه به بهانه مبارزه با حماس روزانه مجازات جمعی میشوند و در یک محاصره اقتصادی راه تامین نیازهای زندگی شان مسدود شده است. اما آقای ارسی را از این همه جنایت علیه "عربهای وحشی" چه باک! مهم این است دولت فاشیست اسرائیل این"گنجینه عظیم بشری" امن است.

جنایت شصت ساله دولت فاشیست اسرائیل علیه مردم فلسطین را امروز فقط ارتجاعی ترین ارتجاع ها و فاشیست ترین فاشیستهای درون هیئت حاکمه اسرائیل انکار میکنند. ناسیونالیسم عرب ستیز و پرو غرب ایرانی تاریخا در کنار این اولترا فاشیستها قرار میگیرد. کشتار مردم بی‌گناه غزه یکبار دیگر فاشیسم ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب و ظرفیت ضد انسانی و ارتجاعی آنرا نشان داد. جنبشی که فردا در دامن زدن به نفرت میان فارس و کرد و عرب و ترک ارتش پان ایرانی را برای پاکسازی قومی در ایران سازمان میدهد. این‌ها داعش های ایرانی و فاشیست در آینده ایران اند.

چپ ملی و ناسیونالیست:

سرنوشت چپ ملی و ناسیونالیست در ایران اما در این میان اسف بار است. اگر ناسیونالیستهای راست وطنی بی محابا از کشتار مردم فلسطین دفاع میکنند، و رسما "عربها" را مسئول مصائب مردم فلسطین اعلام میکنند. چپ ملی بیشتر پشت ضدیت با جمهوری اسلامی، تجربه مردم ایران از حاکمیت جمهوری اسلامی، نقش جمهوری اسلامی در خاورمیانه و نفرت عمومی از آن، خطر جریانات تروریسم اسلامی و …. قایم می‌شود.

این طیف صورت مسأله ساختگی دستگاه پروپاگاندای اسرائیل و دول غربی "مسئله جنگ اسرائیل و حماس" را یکسره قورت داده است. مهمترین تز این چپ، که "دست بر قضا" با تز ناسیونالیستهای راست مشترک است، محکومیت جنگ در نوار غزه، برجسته کردن نقش حماس و جمهوری اسلامی در بحران فعلی و حمله نظامی اسرائیل به نوار غزه و …. است. تفاوت این است که برخلاف محافل اولترا دست راستی هیئت حاکمه آمریکا فقط حماس را محکوم نمیکند و لگدی هم به دولت فاشیست اسرائیل میزنند. استدلال این چپ ملی در هم وزن کردن نقش حماس و دولت اسرائیل در کشتار مردم غزه، استدلال محکومیت حماس به دلیل نزدیکی به جمهوری اسلامی، سرمایه‌گذاری روی نفرت مردم در ایران از جمهوری اسلامی و حاکمیت سیاه آن برای کم کردن نقش جنایات اسرائیل، با هم جنبشی های دست راستی اش یکی است. این چپ هم حمله ارتش اسرائیل به مردم بی‌گناه نوار غزه را بحران زایی جمهوری اسلامی در منطقه اعلام میکند تا توجیهی برای تز "جنگ اسرائیل و حماس" و نتیجتاً محکوم کردن هر دو طرف به نام دفاع از مردم فلسطین پیدا کنند.

این چپ چه در ایران و بعنوان طیف روشنفکر و فعالین سیاسی و چه در قامت احزاب و سازمانهای سیاسی در خارج کشور جناح چپ ناسیونالیسم و نماینده چپ ملی و ناسیونالیست ایران هستند. بیانیه اخیر طیفی از این فعالین در داخل ایران تحت عنوان "به کشتار مردم فلسطین بیدرنگ پایان دهید!" که بحثهای زیادی را به دنبال داشت و دفاعیه محسن حکیمی، استدلالهای او در دفاع از این بیانه نمونه تیپیک این چپ ملی است. در میان سازمانهای موسوم به چپ در اپوزیسیون خارج کشور هم حککا طبق معمول نمایندگی این چپ ملی و ضد ولایت فقیه را به عهده دارد.

جنگ اسرائیل و حماس:

مجید محمدی ناسیونالیست راست ما در توضیح حمله لجام گسیخته اسرائیل به مردم فلسطین میگوید: " این جنگ نه به نحو استعاری و غیر مستقیم بلکه به طور واقعی و مستقیم جنگ جمهوری اسلامی و اسرائیل است. این جنگ جنگ فلسطین و اسرائیل نیست چون نه همه‌ی فلسطینی‌ها در آن حضور دارند و نه حتی یک نظر سنجی نظر اکثریت موافق آن‌ها را نشان می‌دهد. این جنگ جنگ حماس و اسرائیل است و حماس نیز یک گروه تروریستی مثل همه‌ی گروه‌های تروریستی منطقه است."

و حککا اطلاعیه رسمی خود تحت عنوان "جنگ ارتجاعی بین دولت اسرائیل و حماس و کشتار مردم فلسطین قویا محکوم است!" را اینطور شروع میکند: "دور تازه جنگ بین دولت اسرائیل و نیروهای حماس و حزب الله بعد جدیدی به فاجعه ای که هم اکنون در خاورمیانه در جریان است افزوده است. بدنبال و به بهانه کشته شدن سه شهروند اسرائیلی در منطقه فلسطین بمباران نوار غزه آغاز میشود، و با موشک پراکنی و بمباران بیشتر و با رژه تانکهای اسرائیلی که برای هجوم به غزه آماه میشوند ادامه پیدا میکند. تا کنون بنا به آمار رسمی دولت اسرائیل بیش از نهصد نقطه در نوار غزه بوسیله هواپیماهای اسرائیلی بمباران شده اند. صد نفر کشته و بیش از هزار مجروح و آواره قربانی این بمبارانها بوده اند و این آمار همچنان در حال افزایش است. از طرف دیگر نیروهای حماس و حزب الله شهرها و مناطق مسکونی از اسرائیل را هدف موشکهای زمین بزمین خود قرار داده اند و اعلام کرده اند که شهرهای بیشتری در مناطق عمقی اسرائیل را با موشک خواهند کوبید."

آیا واقعاً فاصله‌ای میان تبیین مجید محمدی راست و پروپاگاندای دول غربی و بی بی سی با تبیین حککای "چپ" هست؟ ردیف کردن آمار قربانیان بمبارانهای اسرائیل، محکوم کردن بمباران مردم بی‌گناه و کشتار کودکان فلسطینی برای لاپوشانی موضع و سیاست پرو اسرائیلی حککا بیهوده است. ابعاد کشتار و جنایت به حدی است که حتی سران مرتجع دول غربی و اوباما کشتار مردم بی‌گناه فلسیطنی در پناه گاههای سازمان ملل را محکوم کرده و آنرا "نامتناسب" میداند. موضع حککا در این ماجرا به اندازه موضع اوباما و کامرون حمایت از راست حاکم در اسرائیل است.

محسن حکیمی هم در جواب منتقدین بیانه خود همین تز را به زبانی دیگر تکرار میکند و میگوید: "جنگ، همان گونه که کلاوزِویتس به درستی گفته است، ادامه ی سیاست است به شیوه ای دیگر. جنگ کنونیِ غزه از سوی اسرائیل بی تردید ادامه ی سیاست اشغالگری دولت نژادپرست و متجاوز اسرائیل برای محو کامل فلسطین است. این نکته فکر نمی کنم محل اختلاف باشد. از سوی غزه چه طور؟ از سوی غزه ادامه ی کدام سیاست است؟ در غزه فقط یک سیاست وجود دارد و آن هم سیاست حماس است، و فاجعه ی غزه در همین امر نهفته است، در این امر که مردم غزه سیاستی مترقی مستقل از سیاست حماس و دیگر سازمان ها و گروه های فلسطینی ندارند. پس، از سوی غزه نیز جنگ ادامه ی سیاست حماس است که، همان گونه که گفتم، بر اساس هدفی که حماس برای آن می جنگد سیاستی است یکسره ارتجاعی برای کشورگشایی به شیوه ی صدر اسلام، نابودی اسرائیل و استقرار حکومت دینی در تمام مناطق غزه، کرانه ی باختری و اسرائیل کنونی، و صدالبته برای بهره کشی بیش از پیش از تمام کارگران مسلمان، مسیحی و یهودیِ این مناطق. بنابراین، جنگ کنونیِ غزه صرفاً جنگ بین اسرائیل و حماس است و این جنگ ارتجاعی - که همچون هر جنگ ارتجاعی دیگر جنایت علیه بشریت است - هیچ ربطی به منافع مردم فلسطین و مقاومت آنان در برابر اسرائیل ندارد. مردم غزه اکنون چیزی جز گوشت دَم توپ این جنگ ارتجاعی نیستند. فقط عوام فریبانی که نفعی در این جنگ دارند می توانند این گوشت دَم توپ بودن مردم غزه از سر بیچارگی و بی پشت و پناهی را وارونه نشان دهند و آن را با عنوان «زیباترین جلوه های مقاومت» بزک کنند. این مقاومت نیست؛ نابودی مردم غزه است!"

حکیمی ادامه میدهد "اما اگر حماس جریانی ارتجاعی است، چرا باید از جنگ آن با اسرائیل حمایت کرد؟ پرسش کلیدی این است. پاسخ منتقدان بیانیه این است که حماس یک "جنبش فلسطینی" است و "در حدی که به حماس مربوط می شود مبارزه مردم ستمدیده فلسطین امروز در قالب گروه های مختلف مقاومت از جمله حماس سازمان یافته و جریان دارد"". (همسویی با ارتجاع مذهبی در پوشش حمایت از مقاومت مردم فلسطین)

تئوری محسن حکیمی به سادگی دو دوتا چهارتا است. غزه یعنی حماس، حماس ارتجاعی و اسلامی است. پس حمله اسرائیل به نوار غزه یعنی جنگ حماس و اسرائیل و باید هر دو طرف را محکوم کرد. هر جریانی که حماس را در این میان محکوم نکند از ارتجاع مذهبی حمایت میکند. موضع محسن حکیمی حتی از لیبرالترین نمایندگان مجلس انگلیس که کشتار کودکان فلسطین توسط ارتش اسرائیل را جنایت علیه بشریت میدانند راست تر است و با سرهم کردن فرمول غزه=حماس و جنگ دوطرف، این "جنگ" را جنایت علیه بشریت اعلام میکند. دقت کنید جنگ جنایت علیه بشریت است نه اسرائیل!!!

در پایان همه این چپ خواهان پایان جنگ میشوند. اطلاعیه حککا خواهان پایان فوری جنگ می‌شود و مردم دنیا را به محکوم کردن دو قطب جنگ و تلاش برای خاتمه جنگ دعوت میکند. تشکیلات خارج این حزب هم آنرا جنگ تروریستها اعلام میکند. امضاکنندگان بیانیه هم با محکوم کردن اسرائیل و حماس خواهان پایان یافتن فوری و بی قید و شرط جنگ شده اند.

باید از این دوستان پرسید کدام جنگ؟ از کی حمله نظامی از زمین و هوا و دریا به منازل مسکونی و بیمارستان و پناهگاه آوارگان فلسطینی آنهم توسط مجهزترین ارتش دنیا را میتوان جنگ خواند؟ موشک پراکنی حماس که خوشبختانه آسیبی به مردم اسرائیل نزده و بیشتر به سنگ پرانی شبیه است، را میتوان جنگ نامید؟ حمله نظامی آمریکا به عراق و افعانستان، ریختن صدها تن بمب بر سر مردم بی‌گناه این دو کشور و قربانی کردن صدها هزار نفر در این دو جغرافیا را جز نیروهای راست ارتجاعی چه نیروهایی جنگ نامیدند؟ فراموش کرده‌اید کدام جریانات پشت دیکتاتوری صدام و سرکوب کردها، پشت وجود القاعده در افعانستان قایم شدند تا بمب باران و قتل عام مردم بی‌گناه افغانستان و عراق را جنگ بنامند و آنرا توجیه کنند؟ در نوار غزه جنگی در کار نیست تا برای پیدا کردن دو طرف جنگ دنبال تئوری‌های مشعشع و "ضد سرمایه دارانه" گشت و بعد هم با افتخار کل این جنگ را جنایت علیه بشریت خواند و مردم دنیا را به تلاش برای پایان دادن به آن فراخواند. خوشبختانه مردم آزادیخواهی که به این کشتار معترضند به فراخوانهای شما وقعی نمیگذارند.

در نوار عزه جنگی در کار نیست یک جنایت عظیم علیه بشریت در جریان است که حتی صدای مرتجیعنی چون یان کی مون را در آورده است. کشتار امروز در نوار غزه را بشریت صلح دوست و آزادیخواه با کشتار مردم صبرا و شتیلا مقایسه میکنند. اما چپ ملی و ضد ولی فقیه ایران ظاهراً کور تر از آن است که این واقعیات را ببیند و همراه با مردم آزادیخواه خواهان پایان دادن فوری به کشتار مردم بیگناه فلسطین توسط ارتش اسرائیل شود.

سرمایه‌گذاری بر نفرت به حق مردم از جمهوری اسلامی و حاکمیت اسلام و هر جریان اسلامی یکی دیگر از نقاط اشتراک این چپ است. این چپ بطور "اتفاقی" و به طرز عجیبی فاشیسم حاکم در اسرائیل را تلطیف میکند.

محسن حکیمی میگوید:" حماس شاخه ای از اخوان المسلمین است و نیز دیدگاه ها و عملکرد و به ویژه حکومت ارتجاعی اخوان المسلمین را در جریان جنبش اخیر مردم مصر علیه حکومت حسنی مبارک دیده ایم، هرچند این حکومت دیری نپایید و به سرعت مغلوب ارتجاع نظامیان نیرومندتر از خود شد. غایت آمال اخوان المسلمین هیچ نبوده و نیست جز برقراری شکل واپسگرایانه تری از سرمایه داری، سرمایه داری با روبنای استبداد دینی برای تحمیل بی حقوقی بیشتر و استثمار شدیدتر بر طبقه ی کارگر." (همانجا)

گویی دولت اسرائیل نه یک دولت قومی و مذهبی که یک دولت سکولار است. گویی روبنای سیاسی سرمایه داری در اسرائیل قومی و واپسگرا با هدف تحمیل بیحقوقی بیشتر و استثمار شدیدتر بر طبقه کارگر نیست. بعید است محسن حکیمی نداند که اسرائیل کشوری است که بر اساس "قومیت" ایجاد شده و عنصر اصلی آن قومیت با رنگ غلیظ مذهبی است و متقاضیانِ سکونت در اسرائیل یا ساکنان اسرائیل برای اینکه بتوانند از همه حقوق شهروندی در اسرائیل برخوردار شوند باید اول یهودی بودن خود را ثابت کنند. بعید است محسن حکیمی نداند که دولت اسرائیل خواهان به رسیمت شناختن دولت اسرائیل بعنوان یک دولت یهودی از طرف الفتح است. بعید است نداند که همین روبنای مذهبی و قومی یکی از موانع جدی طبقه کارگر در اسرائیل برای پیسبرد مبارزه طبقاتی خود است، بعید است نداند چپ و کمونیسم در اسرائیل با چماق همین هویت قومی و مذهبی و توسط همین دولت قومی و مذهبی بعنوان حامی حماس و تروریسم اسلامی و ضدیت با منافع مشترک ملت یهود کوبیده میشوند.

اما محسن حکیمی به همین اکتفا نمیکند و راه حل بیرون آمدن غزه از فاجعه انسانی را در مبارزه با حماس تعریف میکند و مهمتر از آن در شرایطی که نوار غزه حتی برای گورسپاری قربانیان خود امن نیست به یاد ضرورت ایجاد شوراهای کارگری برای مبارزه ضد سرمایه دارانه با حماس می افتد:

"بالاتر گفتم که فاجعه ی غزه در این است که در آن فقط یک سیاست حکم می راند و آن هم سیاست ارتجاعی حماس است. اگر کارگران غزه سیاست طبقاتیِ مستقل خود را داشتند، روی پای خود ایستاده بودند و در شوراهای خود بر ضد هر گونه نظام سرمایه داری متشکل شده بودند، اکنون وضعیت غزه به گونه ی دیگری رقم می خورد. فقدان همین قطب متشکلِ سرمایه ستیز و بی افقی ناشی از آن است که مردم غزه را به سیاهی لشکر بورژوازی غزه به سردمداری حماس تبدیل کرده است. بیانیه ی "به کشتار مردم فلسطین بی درنگ پایان دهید!"، بی آن که در مسئله ی غزه نقش حماس و اسرائیل را همسنگ کرده باشد و بی آن که مقاومت مردم فلسطین را نادیده گرفته باشد یا آن را به حساب حماس ریخته باشد، برخلاف کسانی که در پوشش دفاع از مقاومت مردم در آتش این جنگ ارتجاعی می دمند، منفعت کنونی و عاجل مردم فلسطین را در پایان دادن به جنگ در اسرع وقت بر اثر فشار بی امان مردم فلسطین بر حماس از یک سو و مبارزه ی بی وقفه مردم اسرائیل با دولت اسرائیل از سوی دیگر دیده است. این خواست در صورت تحقق می تواند گامی در جهت هموار کردن راه برای ایجاد این قطب متشکل و ضدسرمایه داری در غزه باشد." (همانجا)

این به صحرای کربلای مبارزه مستقل طبقه کارگر در نوار غزه زدن و دل سوزاندن برای فقر و فلاکتشان آنهم در وسط بمباران و کشتار مردم فلسطینی اپورتونیسم عریان است. امروز و درست وسط یک فاجعه انسانی محسن حکیمی به یاد ایجاد شوراهای کارگری سرمایه ستیز افتاده؟ نوار غزه که در دنیای واقعی اردوگاه آوارگان فلسطینی است، جامعه‌ای که تحت محاصره زمینی-هوایی و دریایی اسرائیل است. در چنین جامعه‌ای که بدلیل مصائب شصت ساله و دیوار نفرت قومی و مذهبی که در آن بوجود آمده مهمترین مسأله دفاع از حق حیات و حرمت و کرامت انسانی است حرف زدن از تشکیل شوراهای کارگری برای شکل دادن به یک قطب ضد سرمایه داری پوچ و لفاظی چپ برای سرپوش گذاشتن بر سیاستی راست است. صف مستقل کارگر در برخورد به مسأله فلسطین و نجات مردم فلسطین از جهنمی که در آن اسیر شده‌اند تلاش برای ایجاد یک دولت مستقل و متساوی الحقوق و پایان دادن به این زخم چرکین است، تلاش برای بازگرداندن حرمت و کرامت به مردمی است که هر روز به بهانه‌ای مورد وحشیانه ترین حملات قرار میگیرند و قتل عام میشوند. زمانیکه این دیوار نفرت و بی حرمتی و بی‌ارزشی کودک فلسطینی ریخت آنوقت طبقه کارگر فلسطین میتواند قامت راست کند و از چنگ انواع جریانات ارتجاعی اسلامی مانند حماس خلاص شود. محسن حکیمی زمانی را مناسب‌تر از امروز برای طرح چنین سیاستهای "مستقل کارگری" را پیدا نکرده بود؟؟؟؟ راستی تکلیف دولت قومی مذهبی و ضد کارگری اسرائیل این وسط چه میشود؟ سیاست مستقل کارگری در اسرائیل در مقابل روبنای سیاسی- مذهبی، هویت قومی -مذهبی دولت اسرائیل چه باید باشد؟ صرف فشار به دولت اسرائیل برای پایان دادن به جنگ کافی است؟ در جواب به همه این نوع انتقادها اما محسن حکیمی به هر جریانی که کشتار مردم فلسطینی را جنگ نخواهد، دو طرف جنگی را به رسمیت نشناسد، کشتار توسط ارتش اسرائیل را بی قید و شرط محکوم کند مجاهد وار انگ طرفدار جمهوری اسلامی و حماس و ارتجاع مذهبی میزند. یکی از منتقدین این بیانیه حق دارد بگوید "این بیانیه نسخه "ردیکال" بیانیه رسمی کاخ سفید است"! و باید اضافه کرد که فاصله دفاع محسن حکیمی از آن بیانیه با دوستان جناح راستشان در جنبش ناسیونالیسم ایرانی به اندازه یک تار مو است.

اما به راه حل حککا برگردیم. حککا هم در اطلاعیه رسمی خود حل مسأله فلسطین را اینطور اعلام میکند:" اولین گام واقعی در جهت رهائی مردم فلسطین راه حل دو دولت، یعنی برسمیت شناختن دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطینی در نوار غزه و کرانه غربی از سوی دولت اسرائیل است. حماس و نیروهای اسلامی متحدش، حزب الله و جمهوری اسلامی، نیز خود یک مانع عمده بر سر راه حل مساله فلسطین محسوب میشوند. تضعیف و حاشیه ای شدن و نهایتا جمع شدن بساط این نیروها در منطقه گام موثری در جهت حل انسانی مساله فلسطین خواهد بود."

البته این اطلاعیه حککا به نسبت مواضع قبلی لیدرشان حمید تقوایی که گفته بود "امروز نميتوان بدون کوتاه کردن دست اسلام سياسی از سر مردم فلسطين و خاورميانه مساله فلسطين را به نفع مردم حل کرد .... امروز بطور مشخص راه حل مساله فلسطين از تعيين تکليف با اسلام سياسی در خود فلسطين ميگذرد. .... تا زمانيکه نيروهائی مثل حزب الله و حماس از هژمونی در جنبش فلسطين برخوردارند هدف تشکيل جامعه و دولت متساوى الحقوق در فلسطين تامين نخواهد شد." و یا اینکه "اسلام سیاسی گرایشی متعلق به بورژوازی عرب است" آب بندی تر شده اما کنه آن به همان اندازه ضد مردم فلسطین و به اندازه ترهات مجید محمدی و محمد ارسی ضد عرب و در حمایت از محافل دست راستی اسرائیلی است. حمید تقوایی حرفهای وزیر دفاع و فاشیست ترین محافل درونی هیئت حاکمه اسرائیل را در زرورق چپ و ضدیت با اسلام سیاسی میپیچد و تکرار میکند. با همین استدلالها سالها است مردمی که در نوار غزه یا لبنان یا ساحل غربی رود اردن آوراه شده‌اند قتل عام میشوند.

حککا هم مانند ارسی ریشه مصائب در خاورمیانه را "عربها"، با بسته بندی "پاستوریزه شده و رادیکال" اسلام سیاسی آنهم بعنوان گرایش بورژازی عرب، میداند.

ریشه بحران خاورمیانه و مسأله فلسطین نه وجود حماس و حزب الله که اشغال فلسطین، آوراگی شصت ساله مردمی است که روزانه تحقیر میشوند، روزانه آواره می‌شوند و روزانه دسته‌جمعی قربانی می‌شوند است. حماس و حزب الله نتیجه مستقیم فاشیسم دولت اسرائیل اند. بحران خاورمیانه نتیجه آشغال فلسطین، آوارگی مردم آن و وجود یک دولت قومی – مذهبی فاشیست در اسرائیل است. وجود دولتی قومی مذهبی که نه فقط به اشغال فلسطین پایان نمیدهد که روزانه زمینهای بیشتری را به اشغال در می‌آورد و مردم فلسطین را آواره میکند، دولتی که حق مردم فلسطین در داشتن دولت خود به رسمیت نمیشناسد، برعکس تسلیم کامل مردم فلسطین به سیاستهای ارتجاعی و نژادپرستانه خود را میخواهد و بطور سیتماتیک به تحقیر و سرکوب و کشتار مردم فلسطین دست میزند. این آن سیاستی است که بحران خاورمیانه را بوجود آورده و پروسه صلح در خاورمیانه را به بن‌بست رسانده. سیاستی که تا بحال نتیجه‌ای جز دامن زدن به نفرت قومی میان مردم اسرائیل و فلسطین نداشته است. این ریشه مصائب مردم فلسطین و بحران خاورمیانه است نه الفتح و عرفات و جرج حبش و نه حماس. فراموش کرده اید که دولت دست راستی اسرائیل جرج حبش را هم تروریست و مانعی بر سر راه آرامش و امنیت خود میدانست؟

عروج حماس در فلسطین و تبدیل شدن آن به یکی از مهمترین سازمانهای مقاومت در جنبش فلسطین ناشی از اولاً سرخوردگی مردم از ناسیونالیسم عرب و مهمتر از آن محصول مستقیم فاشیسم دولت اسرائیل و انکار حق مردم فلسطین در داشتن کشور و دولتی مستقل است. ادامه اشغال فلسطین، به بن بست رساندن مداوم صلح در خاورمیانه، سیاست‌های نژاد پرستانه دولت اسرائیل، آوارگی و تحقیر روزانه مردم فلسطین در کنار ضعیف شدن چپ در دنیا و بالطبع در فلسطین، ناتوانی و سرخوردگی فلسطینیان از ناسیونالیسم عرب همگی فضای یاس، سرخوردگى و استیصالى را در میان مردم فلسطین بوجود آورد که در آن زمینه رشد هر جریان میلیتانتی منجمله جریانات ارتجاعی اسلامى فراهم شد. رشد فاشیسم اسلامى نتیجه مستقیم فاشیسم یهودی است. سیاست های نژادپرستانه اسرائیل یکی از مهمترین عوامل باز تولید تروریسم اسلام سیاسى نه تنها در فلسطین بلکه در کل منطقه است. برای مردمی که در زندانی به نام نوار غزه زندانی اند و محاصره اند، مردمی که به جرم فلسطینی بودن نه فقط تحقیر می‌شوند که محکوم به فقر و فلاکت اند، مردمی که با سیاست شهرک سازی اسرائیل روزانه و وجب به وجب خانه و کاشانه و زندگی‌شان را از دست میدهند، مردمی که به جرم فلسطینی بودن مجازات دسته‌جمعی می‌شوند، برای مردمی که استیصال و بی افقی و یأس بر زندگی‌شان حاکم شده است، چه راهی جز مقاومت و دست بردن به هر اسلحه ای برای دفاع از حرمت و کرامت و ادامه زندگی باقی میماند؟ در این میان هر جریانی هرچند ارتجاعی بتواند این مقاومت را سازمان بدهد قدرتمند می‌شود. رشد و قدرتگیری جریاناتی ارتجاعی چون حماس و حزب الله بیشتر از اینکه نتیجه کار جریانات اسلامی و جمهوری اسلامی باشد نتیجه سیاستهای فاشیستی دولت اسرائیل است. دلیل حمایت امروز مردم معترض اروپا و آمریکا از حماس را هم باید در این واقعیت به بن‌بست کشیدن پروسه صلح توسط دولت اسرائیل جستجو کرد.

قطعاً تشکیل دولت متساوی الحقوق فلسطین نه فقط دست جریانات اسلامی بلکه ناسیونالیسم عرب را که از محنت و مصیبت مردم فلسطین ارتزاق میکنند کوتاه میکند و شانس و امکانی به مردم فلسطین میدهد تا فارغ از هویتهای ملی و مذهبی سرنوشت خود را رقم بزنند. اما وجود یک دولت دست راستی و فاشیست در اسرائیل، تعریف هویت یهودی برای مردم اسرائیل و دولت آن فقط زخم نفرت و کینه میان مردم فلسطین و اسرائیل را باز خواهد گذاشت. به زیر کشیدن دولت دست راستی و کنار زدن و حاشیه‌ای کردن فاشیستهای حاکم در اسرائیل در کنار تشکیل دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین میتواند منطقه را به چپ بچرخاند. لباس دفاع از مردم فلسطین برای حککا و کل این چپ ملی زیادی گشاد است. این‌ها ورژن ظاهراً چپ ناسیونالیستهای پرو غربی و ضد عرب ایرانی اند.

اینکه دولت فاشیستی اسرآئیل و راست اولترا ارتجاعی قومی و مذهبی حاکم در اسرائیل" تصادفاً" در اطلاعیه رسمی این حزب "از قلم می‌افتد" بی دلیل نیست. این حزب مدتها است به نام" مبارزه علیه جمهوری اسلامی و تروریسم اسلامی" پشت ارتجاعی ترین جریانات در منطقه میرود. حمایت از انقلاب ناتویی در سوریه و جریانات اولترا ارتجاعی که داعش یکی از آن‌ها است، به نام تقویت انقلاب در سوریه و تضعیف جمهوری اسلامی، آخرین نمونه انقلابیگری ارتجاعی این حزب است. امروز هم به نام جنگ تروریستها و مبارزه و ضدیت با اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی وزن حماس و دولت اسرائیل را در فاجعه نوار غزه یکی میگیرند، حماس را مسبب کشتارهای ارتش اسرائیل در غزه را معرفی میکنند و زمانیکه راه حل نشان میدهند بطور "اتفاقی" دولت فاشیست اسرائیل بعنوان یکی از موانع جدی حل مسأله فلسطین از قلم می افتد.

چپ ملی تحت لوای مبارزه با جمهوری اسلامی و ارتجاع مذهبی همان سیاستی را تعقیب میکند که جناح راست ناسیونالیسم ایرانی تعقیب میکند. بهانه‌ها گاها متفاوت اند اما کنه استدلال و نگاه به مسأله یکی است و چرا که نباشد این‌ها جناح های راست و چپ یک جنبش اند.

اگر کسی فکر میکند که در ایران گروهای قوم پرست و نژاد پرست که کشتن کودکان قوم بغل دستی را کم اهمیت میدانند، رشد نمی کند، نگاهی به توجیهات ناسیونالیسم ضد عرب امروز ایران بیندازد تا ببیند فردا چطور داعش های فارس و کرد و ترک و لر برای کشتن شهروندان بیگناه از هم توجیه های تاریخی خواهند تراشید. یکی آنرا تنها راه رشد و توسعه دمکراسی میخواند و دیگری به نام رشد مبارزه طبقاتی به نفع کارگر آتش بیاری معرکه را خواهد کرد.

پایان دادن به بیحقوقی مطلق فلسطین، تحقیر ملى و قومى-مذهبى آن و نفرت قومی در خاورمیانه بدون خاتمه دادن به اشغال فلسطین، تشکیل یک دولت مستقل و متساوی الحقوق در فلسطین و عقب زدن راست اولترا ارتجاعی حاکم در اسرائیل ممکن نیست. راه سومی وجود ندارد. این مناسب‌ترین شرایط را برای حاشیه‌ای و منزوی کردن جنبشهای ارتجاعی اسلامی، ناسیونالیسم عربی و صهیونیسم اسرائیل در منطقه و به نفع کارگر و آزادیخواهی و کمونیسم کارگر در منطقه و دنیا است. آنوقت ناسیونالیستهای وطنی ما هم باید فکری به حال خود کنند.

آذر مدرسی

۶ اوت ۲۰۱۴

 

منتشر شده در کمونیست ماهانه، دور دوم، شماره ۱۸۶