گفتگوی رادیو نینا با آذر مدرسی

آسو سهامی: بیست سال از واقعه ۱۱ سپتامبر گذشت. اکنون بعد از بیست سال از آغاز جنگی که امروز و بخصوص با بازگشت دوباره طالبان و به قدرت رسیدن در افغانستان، تشخیص صف برنده ها و بازنده ها آن فاجعه و فجایع جهانی بیشمار دیگری پس از آن، برای نسل جوان امروز گنگ و مبهم است. ابهامی که به سرعت و با نگاهی گذرا به رویدادهای پیش و پس از آن واقعه بر همگان روشن می شود که برنده آن جنگ هر دو قطب تروریسم و تنها بازنده این جنگ خانمانسوز، مردم جهان، مردم بیگناه خاورمیانه و بخصوص مردم افغانستان هستند و منجلابی که بر سرشان خراب شده است. برای بررسی و نگاهی دوباره به اوضاع و احوال جهان بعد از بیست سال از واقعه ۱۱ سپتامبر، امروز آذر مدرسی، دبیر کمیته مرکزی حزب حکمتیست (خط رسمی) را با خود داریم تا بعد از بیست سال نگاهی به فاجعه یازده سپتامبر بیندازیم.

رفیق آذر مدرسی، ضمن خوش آمدگویی به شما؛ بعد از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ دنیا وارد فاز دیگری از میلیتاریسم و تروریسم دولتی و غیر دولتی شد. امروز بعد از بیست سال از آن تاریخ اگر بخواهیم نگاهی دوباره به آن دوره بیندازیم، ما شاهد دو وضعیت متفاوت از آمریکا و ناتو هستیم. شاهد هستیم که آرایش جهان نسبت به بیست سال قبل تغییر کرده است. نظر شما در این مورد چیست و این دو وضعیت را چگونه ارزیابی می کنید؟

آذر مدرسی: همانطور که خود شما هم گفتید، ۱۱ سپتامبر به طور واقعی سوت ورود جامعه بشری را به یک دوره بسیار بسیار تاریک، به دوره ای که در آن میلیتاریسم، جنگ، کشتار و تروریسم، تبدیل به دادۀ روزانۀ زندگی بخش اعظم جامعه بشری شد. یازده سپتامبر سوت آغاز چنین دوره ای بود. ما قبل از جنایت ۱۱ سپتامبر و به دنبال آن حمله آمریکا به افغانستان، بعد حمله به عراق و سپس دخالت در سوریه، لیبی، یمن، سومالی و ...، شاهد این درجه از میلیتاریسم نبودیم. ما شاهد اینکه اسلحه و جنگ و میلیتاریسم تنها راه حل هر معضلی در جهان شود، نبودیم. ما شاهد رشد و گسترش تروریسم و انواع  و اقسام باندهای تروریستی نه در خاورمیانه و نه در کشورهای اروپایی نبودیم. ما شاهد بمب گذاری در قلب اروپا و در قلب آمریکا نبودیم و ما شاهد کسترش نفوذ جنبش و باندهای تروریستی که زیر لوای مبارزه با امپریالیسم، زیر لوای مبارزه با قدرت های ارتجاعی بعنوان تنها مسبب های تمام مصائب مردم در خاورمیانه و جهان و یا "دنیای اسلام" و "مسلمانان جهان"، نبودیم. دنیای پیش از یازده سپتامبر دنیای روشن و سعادتمندی نبود اما این درجه از تاریکی و این درجه از گسترش تروریسم دولتی و غیر دولتی هم در آن موجود نبود.

۱۱ سپتامبر و جنایتی که القاعده در نیویورک انجام داد و به دنبال آن، استفاده ای که آمریکا در آن دوره از این حمله کرد، فرصتی داد تا بوش به بهانه این حمله، جنگ وسیعی را به نام جنگ با تروریسم به راه بیاندازد و اعلام کند که "این جنگ نه مرز زمانی دارد و نه مرز جغرافیایی" و تا نابود کردن باندهای تروریستی و جریانات تروریست اسلامی از پا نمی نشیند.

هرچند زمان این جنگ را نتواستند تا ابد ادامه بدهند. معلوم بود که نمی توانند. اما جغرافیای آن جنگ، جنگی که دو قطب تروریستی، یک باند تروریستی و اسلامی تا مغز استخوان مرتجع و یک دولتی که تروریسم سازمان یافته دولتی با آخرین تجهیزات نظامی را نمایندگی می کرد، را به جان هم انداخت و دنیای تاریکی را برای بشریت بوجود آورد.

ما بعد از ۱۱ سپتامبر است که یک بار دیگر و این بار به بهانه "مقابله با سلاح های کشتار جمعی" و خطر تروریسم صدام و با وعده ارمغان دمکراسی، شاهد حمله به عراق هستیم، به اسم "مبارزه با رژیم اسد" شاهد خلق باندهای جنایتکار و کثیفی مانند داعش و جبهه النصر هستیم و سپس به نام "مبارزه با تررویسم اسلامی" شاهد دخالت در سوریه هستیم، شاهد دخالت در لیبی به بهانه "تقویت انقلاب" و "دخالت بشردوستانه" هستیم، شاهد دخالت در یمن، سومالی و کشورهای دیگر هستیم. طی بیست سال گذشته ما شاهد یک میلیتاریسم عظیم و جنگ و کشتار و خونریزی و قتل عام عظیم در منطقه هستیم و پا به پای این میلیتاریزه شدن، شاهدیم علیرغم پروپاگاندای آمریکا که قرار بود "برق آسا آنها را از بین ببرد"، نه فقط این جریانات تروریستی در منطقه محدود نشده اند، حتی بعد از کشتن بن لادن، نه فقط این باند ها و این جنبش تضعیف نشد، بلکه یک محمل ایدئولوژیکی هم پیدا کرد که جوانان را حتی در اروپا با خود همراه کنند. محملی به این جنبش کثیف و ارتجاعی داد که روی معضلاتی که مهاجرین کشورهای اسلام زده برای اینتگره شدن در این جوامع دارند سرمایه گذاری کند و بتوانند بعنوان پرچمدار مبارزه علیه امپریالیسم، پرچمدار مبارزه علیه اشغالگری و پرچمدار مبارزه علیه قدرت های جهانی و ... بخش زیادی از جوانان را با خود همراه کنند. باندهای این جنبش ارتجاعی در چشم جوانان مهاجر در غرب به نماینده مبارزه با امپریالیسم، نماینده مبارزه با اشغالگری تبدیل شدند. از این زاویه پس از ۱۱ سپتامبر و در ادامه آن شروع جنگ دو قطب تروریستی، برخلاف تبلیغات گوشخراش امریکا و وعده ای که جرج بوش و ناتو به جهانیان دادند، ما به هیچ عنوان دنیایی امن تر، دنیایی سعادتمند، دنیایی که در آن از جنگ و خونریزی خبری نیست نداریم.

بعد از بیست سال از این فاجعه و جنایت، زمانیکه نسل جوان، که دنیای مملو از جنگ و کشتار امروز را می بیند، به اسناد آن دوران، به واقعیاتی که امروز پوچ بودن و دروغ بودن تمام آن توجیهات را آشکار کرده، نگاه می کند و بخصوص وقتی که به نتیجه آن جنگ ها در جهان، از خاورمیانه جنگ زده تا غرب نا امن، نگاه می کند، واقعیات پشت این جنگها و شباهت دو طرف این جنگ به هم را می بیند. واقعیت همان است که شما هم به آن اشاره کردید؛ این که در این جنگ ما مردم پیروز نبودیم، در این جنگ مردم افغانستان قربانی هستند، در این جنگ مردم عراق، مردم پاریس و مردم لندن و مردم در تمام جهان کماکان قربانی سیاست و جنگ تروریستها هستند. کسانی که پیروز شدند، اگر بتوان اسم آن را پیروزی گذاشت، کسانی که توانستند این همه قربانی از بشریت بگیرند، دو قطب تروریستی هستند. تروریسم اسلامی که منشا آن و نطفه آن توسط آمریکا در خاورمیانه بسته شد و دولت آمریکا و تروریسم سازمان یافته ای که امروز ناتو نمایندگی اش می کند و آمریکا فرمان این سازمان را در دست دارد.

امروز اگر کسی دنیای پیش و پس از یازده سپتامبر را با هم مقایسه بکند، به هیچ عنوان نمی تواند بگوید که دنیای امن تری نسبت به قبل از این فاجعه را داریم. علیرغم تمام مصائبی که جهان قبل از ۱۱ سپتامبر داشت، اما دوران پیش از ۱۱ سپتامبر و پسا ۱۱ سپتامبر دو دنیای کاملا متفاوت و دو دنیای کاملا مجزا از هم هستند.

امروز بشریت به افغانستان نگاه می کند و سوالاتی جدی برایش بوجود آمده است. اینکه هزینه عظیم انسانی، چند میلیون کشته، چند میلیون آواره و چند صد تریلیون دلار مخارج هنگفت برای ایجاد یک سازمان عظیم نظامی در خاورمیانه، بنا به گزارشات رسمی بالاترین تسلیحات نظامی جهان در خاورمیانه جمع شده است، را به حق نتیجه دنیای پس از ۱۱ سپتامبر و جنگ دو قطب تروریستی میبیند. زمانیکه نسل امروز نتیجه این جنگ را در عراق و افغانستان و سوریه و لیبی و یمن و سایر کشورهایی که قربانی چنین جنگی شدند، می بیند، نه فقط با یک نگاهِ نقادانه به طرفین این جنگ نگاه میکند، بلکه خشم آمیز به قدرت هایی که چنین دنیایی را برایشان ساختند تف خواهد کرد.

آسو سهامی: شما به صحبت های جرج بوش پس از واقعه ۱۱ سپتامبر اشاره کردید که در آن گفته بود: جهان یا با آمریکاست یا با تروریسم! امروز و پس از بیست سال، بایدن رئیس جمهور آمریکا می گوید که هدف ما جنگ با طالبان نبود بلکه جنگ با القاعده بود. شما به ویرانی هایی که در افغانستان، عراق، لیبی و سایر کشورهای خاورمیانه به بار آمده است اشاره کردید، چی شد که آمریکا با آن همه دبدبه و کبکبه ای که دارد، امروز فقط به جنگ با القاعده اشاره می کند؟ به نظر می رسد که می خواهد به این شیوه مسئولیت این فجایع را از روی شانه اش بر دارد. نظر شما در این مورد چیست؟

آذر مدرسی: ببینید؛ همان موقع که جرج بوش اعلام کرد که این جنگ علیه تروریسم اسلامی و القاعده است و این جمله "تاریخی" را بر زبان آورد که "در این جنگ، کشورها یا با ما هستند و یا با تروریسم"، برای بخش اعظمی از نیروهای چپ و کمونیست روشن بود که جنگ با تروریسم به بهانه حمله ۱۱ سپتامبر صرفا یک بهانه برای دستیابی اهداف دیگری است. بطور واقعی حمله ۱۱ سپتامبر بهانه و محملی بود برای آمریکا که از کانال اعلام "جنگ با تروریسم"، قدرقدرتی خودش را در مقابل سایر رقبای خودش در اروپا تثبیت کند. همانطور که حملۀ به عراق به بهانه اشغال کویت و "نظم نوین جهانی"  که در واقع برای تثبیت قدرقدرتی امریکا، در جهان پس از جنگ سرد،  بر بلوک غرب، بلوک پیروز از این جنگ سرد، و شروع رقابت قطبهای امپریالیستی در غرب بود. درحمله به افغانستان و اعلام "جنگ علیه تروریسم"، درست مانند "نظم نوین جهانی"، هدف اصلی آمریکا تثبیت قدرقدرتی خود در مقابل رقبای اروپایی و در "بلوک پیروز" جنگ سرد بود. بلوکی که بعد از فروپاشی دیوار برلین، بعد از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، قاعدتا باید متحد و پیروزمند بر جهان حاکمیت میکرد.

در نتیجه خیلی روشن بود که مخاطب اینکه "یا با ما هستند و یا با تروریسم"، الزاما نیروها و دولت های منطقه ای نبودند، بلکه این پلاتفرم یک فشار سیاسی و نظامی آمریکا به کل کشورهای اروپایی بود تا یا در این ماجرا پا به پای آمریکا در حمله به افغانستان شریک شوند و قدرت نظامی امریکا را بعنوان قدرت اول جهان قبول کنند. همان موقع تردیدهایی در هیئت حاکمه فرانسه و آلمان در این رابطه وجود داشت. ولی دهشتناکی فجایع ۱۱ سپتامبر و فضای خشم و هراسی که آن جنایت ایجاد کرد، چنان بالا بود که آنها را در مقابل خواسته آمریکا خلع سلاح کرد.

در رابطه با دلیل امروز خروج آمریکا از افغانستان، باید بگویم همان دلیلی است که سوریه را واگذار کرد تا چین و روسیه و ایران و ترکیه با همدیگر در مورد سرنوشت آن تصمیم بگیرند، به همان دلیلی که بعد از اینکه اعتراضات مردمی لیبی را از طریق بمباران هوایی به خاک و خون کشید و اعتراضات مردمی را به یک جنگ خانمانسوز تمام عیار تبدیل کرد، خودش را عقب کشید و آن را به فرانسه و کشورهای اروپایی واگذار کرد! دلیل همه این "واگذار" کردن ها این است که خاورمیانۀ امروز دیگر آن اهمیت استراتژیک قبلی خود، در دوره جنگ سرد، را برای آمریکا ندارد. خاورمیانه زمانی برای آمریکا مهم  بود که جنگ سردی موجود بود، که شوروی موجود بود و باصطلاح باید کمربند سبزی را در خاورمیانه و در مقابل شوروی بوجود می آورد. از این زاویه، حضور امریکا در خاورمیانه، صرف انرژی، ریختن پول و تسلیحات در آن منطقه، در آن مقطع برای آمریکا مهم بود. امروز دیگر بلوک شرقی به رهبری شوروی که آمریکا تقابل با آن را در دستور خود گذاشته بود، موجود نیست. در آن دوران سیاست آمریکا ایجاد و به قدرت رساندن نیروهای "اسلامی افراطی" را برای محدود کردن نفوذ شوروی در خاورمیانه بود و به همین دلیل سازمان مجاهدین اسلامی افغانستان را به راه انداخت و مسلح شان کرد. ایران و کمک به قدرت رسیدن جنبش ارتجاعی اسلامی یک نمونه از این سیاست و تشکیل و مسلح کردن مجاهدین اسلامی علیه دولت پر روس در افغانستان نمونه دیگر آن بودند. امروز خاورمیانه این اهمیت استراتژیک را برای آمریکا ندارد. امروز جدال آمریکا جدال اقتصادی با چین است و به همین استراتژی امریکا باید تغییر میکرد و متناسب کشمکشهای امروز میشد. این تغییر سیاست هیئت حاکمه آمریکا و "ضرورت توجه به خاور دور" سالها قبل رسمأ و علنأ توسط اوباما اعلام شد. برخلاف کسانی که روی تئوری "غارت نفت" خیلی سرمایه گذاری می کردند، خاورمیانه هیچ اهمیت اقتصادی ویژه ای برای آمریکا نداشت. قطعنأ نفت یک منبع درآمد جدی برای این کشورها محسوب می شود و نقش مهمی برای منطقه ایفا می کند منتهی دلیل تمرکز امریکا روی خاورمیانه وجود بلوک شرق بود و امروز خاورمیانه دیگر آن اهمیت را ندارد. جنگ اقتصادی امروز آمریکا با چین است و از این زاویه خاور دور اهمیت بیشتری برای آمریکا پیدا کرده است.

اینکه آیا امریکا موفق می شود خاور دور را مانند خاورمیانه به صحنه خونریزی تبدیل کند را باید دید. البته بعید به نظر می رسد که چین به این راحتی به آمریکا چنین اجازه ای بدهد . چین فقط یک قدرت اقتصادی نیست. از نظر نظامی در این سالها خود را به شدت تسلیح کرده است و زمانی که ترامپ عر و تیز می کرد که به کره شمالی حمله می کند، چین رسمأ اعلام کرد که هر فشنگ و یا هر توپی که از طرف ناوگان های آمریکایی به منطقه تحت نفوذ ما شلیک شود، با جواب نظامی ما روبرو خواهید شد.

خلاصه کنم بدلیل اینکه خاورمیانه دیگر ارزش هزینه کردن بیشتر را ندارد و تمرکز را باید بر روی خاور دور گذاشت،  صورت مسئله عوض می شود، چهره ها عوض می شوند، تز ها و فرمول بندی ها عوض می شوند و " جنگ با تروریسم"، "جنگ بدون مرز و زمان"، جنگ تا نابودی تروریسم" و .... همگی زیر فرش می رود و به این تبدیل می شود که ما فقط با القاعده جنگ داشتیم.

آسو سهامی: شما به فاکتورهای مهمی اشاره کردید و فکر می کنید که جنگ امریکا با اسلام سیاسی و جنگ با تروریسم اسلامی و القاعده دست ساز خود، تمامأ بهانه ای بود برای تقویت قدرت آمریکا در جهان! اما امروز ما شاهد این هستیم که چین از همین الان مشغول عادی سازی روابطش با طالبان است و اعلام آمادگی کرده است. سوال من از شما این است که چه دلیلی وجود دارد که آمریکا بخواهد افغانستان را برای چین رها کند؟

آذر مدرسی: ببینید؛ آمریکا جریانات اسلام سیاسی را علیه شوروی و بلوک شرق به راه انداخت، ولی زمانی به جنگ تروریسم اسلامی رفت که آنها "پای خود را از گلیم شان درازتر" کرده بودند و به نیویورک حمله کردند و ۱۱ سپتامبر را آفریدند و به همین دلیل شاید باید گفت که پس از آن بود که وارد رابطه جدیدی با مخلوق خودشان شدند. این چیزی بود که آمریکا نمی توانست تحمل کند و باید جواب می داد. ولی از کانال جواب دادن به این تعرض در اصل اروپا را به زیر رهبری و اتوریته خودش کشید.

اما اینکه چرا امروز افغانستان را به چین واگذار می کند، اولا اینکه آمریکا می دانست که اگر افغانستان را، به این شکلی که رها کرد، رها کند، الزامأ ثبات و امنیتی به افغانستان بر نمی گردد. می دانستند که بازگشت طالبان با مقاومت هایی در داخل روبرو می شود و افغانستان به این زودی ها روی امنیت و ثبات را به خود نمی بیند و اتفاقا همین نشان می دهد که افغانستان را "به این راحتی" هم به چین واگذار نکرده است. یک افغانستان نا امن، یک افغانستان متشنج و یک افغانستانی که طالبان نمی تواند به این راحتی مانند بیست سال پیش در آن حاکمیت کند را به جا گذاشته است که اتفاقا استفاده از افغانستان به عنوان یکی از کشورهایی که بر روی جاده ابریشم چین قرار می گیرد، کار را برای چین مشکل تر کرد. در نتیجه از این زاویه هم حتی تخلیه افغانستان و واگذار کردن آن به طالبان، پس از آن عراق، خود بخشی از این یک سیاست کلان تر است. به این معنی که منطقه ای را، علیرغم پروپاگانداهای تاکنونی، بدون اینکه امنیتی را به آن بازگردانده باشد، به حال خود رها می کنند که چین و روسیه و ایران و ترکیه امنیت را به آن برگردانند. سیاست رسمی چین هم این است که "در امور داخلی هیچ کشوری دخالت نمیکند" و با دولتهای هیچ کشوری در مورد مسائل درونی آن هیچ کشمکشی نخواهد داشت و دخالتی نخواهد کرد و نام آنرا هم "احترام به استقلال کشورهای" گذاشته است. امروز هم با بی شرمی تمام، جزو اولین کشورهایی بود که اعلام کرده حاضر است دولت نامشروع طالبان را بعنوان دولت رسمی افغانستان به رسمیت بشناسد. تلاش می کند که اوضاع را در افغانستان به این شکل اداره کند و به نام "عدم دخالت در امور داخلی کشورها" مسئله به رسمیت شناختن طالبان، مستقل از اینکه چقدر ارتجاعی است، را تسهیل کند و "ثبات" مورد نیاز خود را، برای سرمایه گذاری و امن نگاه داشتن جاده ابریشم، در افغانستان تامین کند.

به هر حال آمریکا به هیچ عنوان یک افغانستان با ثبات و بدون مشکل را برای چین به جا نگذاشته است. طالبان را به قدرت رساند که خود همین سر منشأ معضلات جدی در افغانستان می شود و ما امروز فقط گوشه های کوچکی از معضلات افغانستان و مصائب مردم این کشور را می بینیم. اعتراضات زنان و اعتراضات مردم در شهرهای مختلف افغانستان، همگی از تشنج های آتی خبر می دهند و به این راحتی که گویا طالبان به قدرت رسیده است و مردم هم مشغول زندگی شان هستند، نیست.

آسو سهامی: در مورد افغانستان و مسائل مربوط به افغانستان سوالات زیادی مطرح می شود. خصوصا در مورد جنبشی که زنان در افغانستان به راه انداخته اند. اما با توجه به وقت کم این برنامه می خواهم بعنوان سوال آخر از شما بپرسم که امروز بعد از بیست سال از فاجعه ۱۱ سپتامبر، اوضاع سیاسی منطقه و جهان را چگونه ارزیابی می کنید و اینکه جامعه بشری چه تجاربی از این همه جنایات و کشتار و هزینه های سرسام آوری که صرف این جنایات و کشتار شده اند کسب کرده است؟

آذر مدرسی: من در بخش اول صحبت هایم هم گفتم. امروز نه فقط نسل جوان، بلکه جامعه بشری وقتی که به بیست سال گذشته خود نگاه می اندازد، فریب و دروغی که قدرت های جهانی با اتکا به آن توانستند این جنگ و کشتار و خونریزی را در خاورمیانه دامن بزنند، جنگ دروغین علیه تروریسم و توجیهاتی که آمریکا و دولت های دیگر غربی در این رابطه سر هم کردند، این که این جنگ، نه فقط در نابودی مدنیت در بخش قابل توجهی از خاورمیانه، که در کشیده شدن دامنه تروریسم به قلب اروپا و آمریکا نقش اساسی داشته است، را با زندگی هر روزه خود تجربه میکند، وقتی که به سیل آوارگان جنگی که مسببین اش در غرب هستند و نه در خاورمیانه، نگاه می کنند، اولین نتیجه ای که میگیرند این است که سر منشأ این مسائل و جنایت را باید در سیاست های ارتجاعی قدرت های امپریالیستی و متحدین محلی شان جستجو کرد.

امروز دیگر کسی به اینکه اسلام و یا تروریسم نتیجه سوخت و ساز طبیعی زندگی مردمی است که در آن منطقه زندگی می کنند و یا به تبلیغات راسیستی که در غرب اوج گرفته بود وقعی نمی گذارند. مردم جهان تبلیغات دیروز که گویا جنگ با طالبان، بعنوان حامی جدی القاعده و حاکم در افغانستان، ضروری بود را با واقعیات امروز که بعد از بیست سال قدرت را دو دستی و بدون یک سرسوزن مقاومت تقدیمش می کنند، با این واقعیت که "جهان متمدن" بر جنایاتی که همین امروز در افغانستان اتفاق می افتد چشم پوشی می کند، مقایسه میکنند، چهره واقعی و ارتجاعی سیاست ها و میلیتاریسمی که غرب و در رأس آن آمریکا به مردم جهان تحمیل کرده اند را می بینند. مردم جهان هیچ وقت به باندهای تروریسم اسلامی سمپاتی نداشته اند. کسانی که فکر می کردند پرچم مبارزه با امپریالیسم را از طریق ورودشان به این جنبش ها در دست گرفته اند، جوانانی بودند که بخش عمده شان قربانی شدند. ولی بشریت به طور عموم هیچگاه کوچکترین سمپاتی به تروریسم اسلامی نداشته است. امروز دیگر این تصویر دروغین غرب از خود بعنوان "نماینده جهان متمدن"، "نماینده سعادت مردم و امنیت" که برای حفظ امنیتِ مردم این جنگ را شروع کرده است، همگی فرو ریخته است و من فکر می کنم که ما با یک عکس العمل تند از طرف جامعه بشری روبرو خواهیم شد.

شاید برای دوره ای کوتاهی، شوک، استیصال و یا نا امیدی جامعه را فرا بگیرد اما دوباره و خیلی زود شاهد خشم و نفرت و مقابله ای خواهیم شد که در دوره حمله به عراق در خیابان های کشورهای اروپایی دیدیم و تحرکات ازادیخواهانه علیه قدرتهای ارتجاعی دوباره به جامعه بشری و مردم متمدن در تمام کشورهای جهان باز خواهد گشت.  یک بار دیگر مردم چهره واقعی "کشورهای دمکرات و متمدن جهان" و چهره واقعی هیئت حاکمه این کشورها را دیدند و در مقابل آن صف خواهند بست.

امروز دوره ای است که کمونیست هایی که در تمام این دوران می گفتند که اینها دروغ می گویند، باید دوباره پا به عرصه میدان بگذارند و اتفاقا به نظر من دوره ای است که یک جنبش قوی کمونیستی می تواند ایفای نقش کند. می تواند این واقعیت و این تنفر و خشم را به یک اعتراض رادیکال، به یک اعتراض سازمان یافته و سازنده برای آینده جامعه انسانی تبدیل کند. تا جایی که به خاورمیانه بر می گردد، رسمأ اعلام کرده اند که خاورمیانه را به قدرت های منطقه واگذار می کنند. ما از همین الان شاهد هستیم که ترکیه می خواهد نقش ایفا کند، ایران می خواهد نقش ایفا کند، پاکستان بعضأ نقش ایفا کرده است و ..... اما یک قدرت منطقه ای که همگان آنر از قلم انداخته اند، قدرت طبقه کارگر و مردم معترض و متمدن و آزادیخواه و قدرت چپ و کمونیسم در منطقه است.

ممکن است که امروز طالبان بعنوان یکی از کثیف ترین جریانات اسلامی در افغانستان به قدرت رسیده باشد و مست پیروزی باشند و در مقابل هراسی از آنچه ممکن است در افغانستان اتفاق بیفتد وجود داشته باشد، ولی این خیلی کوتاه مدت است و عمر این شادی بسیار کوتاه است. طالبان باید حکومت کند، باید جواب معیشت جامعه را بدهد، باید جواب آزادی جامعه را بدهد و باید جواب حقوق شهروندی جامعه، که دیگر قرار نیست مثل بیست سال پیش با شلاق در خیابان به جانش بیفتند، را بدهد. سرنوشت جمهوری اسلامی در مقابل حکومت طالبان هم قرار گرفته و باید در انتظارسرنوشتی مشابهی برای طالبان در افغانستان بود.

اگر کسی عمیق تر به اتفاقات نگاه کند و گوشش را به زمین بچسباند، صدای پای اعتراض زن آزادیخواه، صدای پای اعتراض کارگر معترض و آزادیخواه را خواهد شنید. نیروی سوم و گردان سوم و قدرت سومی که در آن منطقه وجود دارد و این شانس و امکان دارد که مهر خودش را بر تحولات آتی جامعه بزند. کمونیست هایی که در بطن و عمق جامعه در عراق، در ایران، در افغانستان، در لبنان و در تونس، ریشه دارند، شانس دارند و می توانند منشاء تغییرات رادیکال و انقلابی باشند.

اگر قرار باشد خاورمیانه را به دست خود قدرت های منطقه بسپارند، یکی از مهم ترین قدرت ها که تا امروز نشان داده است چقدر به همسرنوشتی خودش واقف است، در شعارهای مردم در لبنان می بینید، در حمایت مردم ایران از مردم افغانستان می بینید، در حمایت مردم عراق از مردم ایران می بینید. این گردان خیلی قوی تر از انواع باندها و نیروهای بورژوایی است که در خاورمیانه وجود دارد و نقش ایفا میکند. این امکان را باید دید و من فکر می کنم کمونیست ها باید این امکان را ببینند و بدانند که این روزهای ظاهرا شادی آور برای جریانات اسلامی کوتاه مدت است و روی این گردان عظیم انسانیت و رادیکالیسم و کمونیسم در خاورمیانه باید سرمایه گذاری کرد.

تا همین الان علیرغم استبداد و خفقان موجود و میلیتاریزه بودن خاورمیانه و منطقه، شما صدای پای رژه این گردان را از فلسطین تا لبنان و از ایران تا اسرانیل و عراق می شنوید. من فکر می کنم آینده خاورمیانه برای کوتاه مدت می تواند میدان تقابل ها و یا ائتلاف های قدرت های بورژوایی باشد. ولی این کوتاه مدت است و بعد از مدتی حضور جدی و قدرتمند این نیروی سوم در خاورمیانه را خواهیم داشت.

ایران در این منطقه می تواند نقش کلیدی داشته باشد. طبقه کارگر ایران و کمونیست ها در ایران می توانند نقش کلیدی و جدی داشته باشند. ظاهرا ایران با توجه به جنگ داخلی که در افغانستان و یا عراق وجود دارد، "بی معضل ترین" کشور منطقه است. اما حکومتی است با هفتاد میلیون نفر که در مقابلش ایستاده اند و کمر به بزیر کشیدنش بسته اند و طبقه کارگر و کمونیستهایی که آلترناتیو رادیکال و سوسیالیستی خود را با اعتماد به نفس رو به جامعه اعلام کرده است. از این زاویه ایران و طبقه کارگر ایران و کمونیست هایش می توانند نقش جدی و تعیین کننده ای در خاورمیانه داشته باشند و می توانند ورق را برگردانند.

۱۰ سپتامبر ۲۰۲۱

منتشر شده در نشریه کمونیست ماهانه ، دور دوم، شماره ۲۵۶