کمونیست: کمیته رهبری حزب حكمتیست-خط رسمی قطعنامه ای تحت عنوان،"توافقات ایران و امریکا ریشه ها و دورنما" منتشر کرده است. کمیته رهبری بر دو جنبه مهم تاكید گذاشته است. یكی  تبیین از مناقشه اتمی است و دیگری مضمون توافقات آمریكا و ایران است.

ابتدا به تبیین حزب بپردازیم. شما کشمکش بر سر منع دستیابی ایران به سلاح اتمی  را مناقشه خودساخته و بهانه ای دانسته اید. چرا بهانه و مناقشه خود ساخته؟ بسیاری از جریانات، از بخشهایی از هیئت حاکمه ایران و امریکا تا نیروهای اپوزیسیون، این را اختلافی بر سر محدودیت ایران برای دسترسی به سلاح اتمی میدانند و  بعلاوه مخالف دسترسی ایران به اسلحه اتمی اند. آیا این تناقضی در واقعیت است یا وارونه کردن واقعیات این مناقشه؟

آذر مدرسی: بنظر من تناقضی در واقعیات وجود ندارد. این تبیین بیش از آنکه واقعیات را منعکس کند و  ماهیت و دلایل اصلی این مناقشه را نشان دهد، اهداف سیاسی بازگو کنندگان را از وارونه کردن مسئله نشان میدهد. اجازه بدهید برای باز کردن این ادعا کمی به گذشته نه چندان دور برگردیم.

حدودا ٩ سال پیش (سال ٢٠٠٦) زمانیکه هیاهوی "خطر ایران هسته ای" گوش ها را کر کرده بود و خطر حمله نظامی امریکا به ایران جدی بود، دوره ای که بخش اعظم نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی علیه "ایران هسته ای" صف کشیده بودند و بخشا از حمله نظامی امریکا به ایران دفاع میکردند، ما گفتیم که این دعوایی بر سر "ایران هسته ای" نیست. ما از ابتدا شروع این تخاصم گفتیم "بحران هسته ای" محملی برای حل مسائل اساسی تری است. پیش از آنهم گفته بودیم که  طرح "محور شرارت" بوش اساسا طرحی برای تثبیت قدرقدرتی امریکا، نه فقط در مقابل دولتهای منطقه و یا تروریسم جمهوری اسلامی که اساسا در مقابل رقبای خود در اروپا بود. گفتیم در دنیای تک قطبی پس از جنگ سرد و شکست سیاست "نظم نوین جهانی" جرج بوش و ناکامی مبارزه با انواع "محورهای شرارت"، چون "مقابله با تررویسم"، "خطر ایران هسته ای"، حمله دوم به عراق به بهانه وجود "سلاح های کشتار جمعی" و ... همه و همه تلاشهایی بود برای حفظ موقعیت رهبری امریکا اساسا در کمپ ارتجاع امپریالیستی. همان دوره هم ما برخلاف بخش اعظم نیروهای سیاسی در اپوزیسیون، تنها جریانی بودیم که وارد مجادله "ایران هسته ای" آری یا نه، "دخالت امریکا برای پایان دادن به خطر "ایران هسته ای" یا "مقابله با تررویسم جمهوری اسلامی" آری یا نه نشدیم، فراموش نکنیم که گفتن اینها در آندوره کفر بود.

این میدانی بود که بخش اعظم اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران را با خود برده بود و ما جزو معدود جریاناتی بودیم که واقعیات را بطور شفاف در مقابل چشم همگان گذاشتیم.  در مورد اپوزیسیون های راست،  چون رضا پهلوی و شاخه های مختلف سلطنت طلبان و ملی  مذهبی ها،  شاید حلقه گمشده ای در مورد سیاست آنها در کیس "ایران اتمی" وجود نداشته باشد. چیزی که مایه تاسف است، اتخاذ همین سیاست در میان سازمانهای چپ و به اصطلاح مدعی دفاع از کارگر و کمونیسم است.  جریاناتی که امروز در سیاست هایشان یک نوع چرخش سطحی و "مردم پسند"،  به سمت بازگو کردن واقعیاتی که ما از ۹ سال قبل میگفتیم را شاهد هستید.

امروز، برخلاف گذشته و با گذشت بیش از ٩ سال از این کشمکش، دیگر این واقعیت که جدال دیروز و مذاکره و توافق امروز بر سر "ایران هسته ای"  نیست و مسائل استرتژیک تر و بینادی تری پشت این مسئله خوابیده است، را دیگر همه رسما یا تلویحا قبول کرده ا ند. امروز نه فقط مشاورین سیاسی و استراتژیست اوباما که حتی میدیای کمی جدی تر و عمیق تر نیز به آن اعتراف میکنند. امروز همه در مورد اینکه "بحران هسته ای" بخشی از جدال بر سر تقسیم مجدد جهان و برای بازتعریف آینده خاورمیانه وجغرافیای سیاسی جدید آن است، این که ریشه این جدال باز تعریف رابطه میان نیروها و دول ارتجاع جهانی و  منطقه ای است، اینکه مسئله از روز اول عبارت بود از: تجدید نظر در نقش و رابطه قدرتهای امپریالیستی با هم و سهم هر یک در منطقه، و بر این متن تنظیم و تغییر رابطه ایران و غرب و در راس آن امریکا، صحبت میکنند.

امروز همه از اوباما و جان کری و ظریف و روحانی تا اردوغان و شاه عربستان، هیاهوی "خطر ایران هسته ای" را کنار گذاشته اند و بر سر مسائل واقعی تر و بنیادی تر این مذاکرات صحبت میکنند. مسائلی که امروز به بهانه مذاکرات در هیئت حاکمه امریکا و استراتژیست های آنها طرح میشود حل معضلات امریکا در منطقه و ضرورت استراتژی جدید در خاورمیانه، نقش و وزن جدید اروپا و چین در سیاست و اقتصاد خاورمیانه و چگونگی کنار آمدن امریکا با این واقعیت، مسئله نفوذ جمهوری اسلامی در خاورمیانه، رابطه امریکا و ایران و تاثیرات آن بر رابطه دولت های عربی و امریکا و مسائلی در این سطح است. اشاره به خطر ایران هسته ای، امروز اساسا چاشنی کمپین و مبارزات انتخاباتی جمهوریخواهان امریکا است برای نشان دادن مخالفت شان با سیر مذاکرات و توافقات. در دنیای واقعی موضوع مورد بحث و مجادله، مسائلی است که اشاره کردم. نباید پروپاگاندهای سیاسی جناح بندی های درون دو هیئت حاکمه ایران و آمریکا را با واقعیت ها اشتباه گرفت.

ما پیش تر به تفصیل در مورد دلایل و نیازهای دو طرف برای رسیدن به توافقات، و تغییر استراتژی هر دو طرف، صحبت کرده ایم. من مجددا، کوتاه به مهمترین مولفه ها اشاره میکنم.

یکی از عواقب پایان دنیای دو قطبی تغییر موقعیت خاورمیانه، از دست رفتن موقعیت استراتژیک آن برای امریکا، ضرورت حل مسئله فلسطین و بالاخره سهم خواهی بورژوازی عرب در منطقه بود. گسترش میلیتاریسم و قلدری نظامی، جوابی بود به حفظ موقعیت برتر آمریکا در این دنیای پسا شکست بلوک شرق و در مقابله با رقبایی چون چین و آلمان و ژاپن در عرصه اقتصادی و اروپای واحد از نظر سیاسی. سیاستی که حمله امریکا و متحدینش به عراق، نقطه اوج و در عین حال نقطه شکست آن بود. تبدیل شدن عراق به میدان تاخت و تاز انواع جریانات و باندهای قومی و مذهبی که زمینه را برای ایفای نقش دولتهای منطقه و بخصوص جمهوری اسلامی باز گذاشت. ناتوانی امریکا و متحدینش در مقابله با این نیروها، شکست سیاست حفظ موقعیت سرکردگی با اتکا به میلیتاریسم عریان و قلدری نطامی از جانب امریکا، زمینه ساز این چرخش بود.

علاوه بر این لطمات سیاسی و انسانی این سیاست در خود امریکا، قبول نکردن جامعه امریکا به دوره های باطل میلیتاریسم و هزینه دادن های پی در پی جامعه،  سهم خواهی سیاسی اقتصادی رقبای اروپایی بخصوص آلمان و فرانسه در شکل دادن به سیمای سیاسی امروز و فردای خاورمیانه، همه و همه مولفه هایی بودند که ضرورت تغییر در سیاست و استراتژی امریکا در خاورمیانه را الزامی میکرد. قرار است که سپردن خاورمیانه و حل و فصل معضلات آن به دولتها و نیروهای ارتجاع محلی حتی برای کوتاه مدت هم شده است، حداقل از منظر شهروند غربی،  درجه ای از "آرامش" را به خاورمیانه باز گرداند. حل مسئله فلسطین بخشی از این سیاست است و توافق با ایران و "رام" کردن ایران بخش دیگر آن.

یک جنبه از امکان متحقق کردن استراتژی جدید امریکا در منطقه، بی ضرر کردن جمهوری اسلامی برای امریکا در منطقه، تبدیل آن از نیروی مزاحم و متقابل به نیرویی اگر نه دوست، اما بی آزار برای امریکا و منافع امریکا است. این نیاز، امریکا را پای میز مذاکره با جمهوری اسلامی و به رسمیت شناختن موقعیت آن در منطقه کشاند. این  جوابی است که امروز امریکا برای حفظ موقعیت برتر خود، دارد. جوابی که در عین حال بیانگر برسمیت شناختن توازن قوای جدید میان امریکا و سایر قدرتهای امپریالیستی رقیب است.  

اگر می پذیریم که  "خطر ایران هسته ای" برای تثبیت موقعیت برتر امریکا در مقابل رقبای اروپایی اش بود، پایان این مسئله چیزی نیست جز نشان تغییر این توازن به ضرر امریکا و تغییر موقعیت یکه تاز او! طبیعی است امریکا این عقب نشینی و رسمیت دادن به موقعیت برابر امریکا و رقبای آن را، با پز " خفظ امنیت در خاورمیانه با اتکا به دیپلماسی" در بوق و کرنا کند.

تا جائیکه به ایران برمیگردد دلیل تغییر استراتژی ایران، بن بستها و معضلات سیاسی- ایدئولوژیک پایه ای جمهوری اسلامی است.

"ضد امریکایی" گری و اسلامیت جمهوری اسلامی، که تا دیروز ابزار تحکیم موقعیت و گسترش نفوذش در منطقه بود، امروز وبال گردن رژیم و مانع جدی جمهوری اسلامی برای پذیرفته شدن در کلوب "جوامع متمدن" شده است. "اسلام زدایی" و "قانون مداری" جمهوری اسلامی، تلاش برای فاصله گرفتن از تصویر تروریسم اسلامی در منطقه، تلاش برای نشان دادن چهره ای در ایفای نقش "ناجی" و  آرامش در عراق و ….. بخشی از سیاست پیوستن ایران  به این "لیگ" بود. بعلاوه  تلاش برای تامین امنیت سرمایه در خود ایران، تشویق به سرمایه گذاری که بورژوازی ایران دنبال میکند نیز یک پای این مجرا است. اما سر دیگر این بن بست، ناکامی جمهوری اسلامی در  زدن رنگ اسلامی به فرهنگ و زندگی اجتماعی مردم ایران است، آنهم علیرغم  سی و چهار سال سرکوب و اختناق!

اینها دلایل واقعی و بنیادی کشمکشهای دیروز و توافقات امروز دو طرف است.

"خطر ایران هسته ای" و یا "هسته ای حق مسلم ما است" پرچم مخالفین این تغییر استراتژی در هر دو طرف (هیئت حاکمه ایران و امریکا) است. جمهوریخواهان در امریکا و نتانیاهو با این پرچم، مخالفت خود را نشان میدهند و در ایران هم نیروهای جبهه پایداری و شریعتمداری با سینه چاک کردن برای "هسته ای حق مسلم ما است" در مقابل این تغییر استراتژی مقاومت میکنند. ما قبلا هم گفتم توافق، تمام کردن دوره اصطکاک و بحران در رابطه ایران و امریکا نیاز بورژوازی دو طرف به موقعیت جدید، پاسخ به معضلات، شکستها و بن بستهای شان است. مقاومت در مقابل این تغییر استراتژی، در هر دو طرف ، به گذشته ای تعلق دارد.  بخش اصلی بورژوازی دو طرف، نه فقط علاقه ای به بازگشت به آن گذشته تاریخا سپری شده را  ندارند، که آنرا برای ادامه حیات شان مرگبار میدانند.

کمونیست: چرا این توافق را، وقتی شاهد حمایت آمریكا و غرب از تحرك نظامی عربستان سعودی در مقابل إیران هستیم، به سود موقعیت ایران در خاورمیانه می دانید؟ ایران چه امتیازی گرفته است و چرا این توافق اصولا امتیاز محسوب میشود و نه عقب نشینی ایران زیر فشار تحریم ها و اعتراضات مردم، آنطوری که بخشی از جریانات چپ میگویند "سر کشیدن جام زهر".

آذر مدرسی:  اجازه بدهید ابتدا در مورد تبیین حزب توضیحاتی بدهم و بعد به تببین جریانات چپ بپردازم.

امروز آدم مگر کور باشد که متوجه به رسمیت شناختن موقعیت ایران در منطقه بعنوان یکی از پایه های حفظ یا به مخاطره انداختن "امنیت" در منطقه نشود. تا دیروز ایرانی که با اتکا به تروریسم در سوریه و فلسطین و عراق و یمن مورد حمله و انتقاد امریکا و غرب بود، ایرانی که یکی از کشورهای "محور شرارت" بود امروز از طرف سازمان ملل برای مذاکره بر سر حل بحران در عراق، در سوریه و یمن دعوت میشود. جمهوری اسلامی که زمانی زیر فشار تهدیدات دولت اسرائیل بود، امروز با نزدیکی با غرب برای این نوع تهدیدات شانه بالا می اندازد. این واقعیت که جمهوری اسلامی این موقعیت را با اتکا به تروریسم، خلا قدرت در خاورمیانه، شکست میلیتاریسم امریکا، و با اتکا به ایجاد انواع باندهای سیاه ترور و .... بدست آورده است، تغییری در این واقعیت که امروز یکی از بازیکنان اصلی و به رسمیت شناخته شده در منطقه است، نمیدهد. این موقعیت ایران در چارچوب صف بندی دولت های منطقه و جهانی در خاورمیانه، و از نقطه نظر تغییر منحنی قدرت میان آنها است. برای درک بهتر شرایط اجازه بدهید که فعلا فاکتور محکومین در این کشورها را کنار بگذاریم.

ندیدن این واقعیت برای چپی که حیات و مماتش را به جمهوری اسلامی در بحران و در کشمکش غرب و ایران بسته است، یک رکن هویتی و مهم "فعالیت" است. طبعا برای عرضه  یک سیاست دست راستی منتج از چنین نگرشی، آنهم بنام طبقه کارگر و کمونیسم، باید به اندازه کافی خود فریبی کرد و از همه مهمتر  تبیین وارونه از حقایق را چاشنی تبلیعات و تحلیل های سیاسی کرد این چپ با این تبیین، با چشم بستن بر این واقعیات و با لفاظی های "انقلابی" دیروز سیاستهای دست راستی خود و امروز اوج بی سیاستی و استیصالش را لاپوشانی میکند.

اما تا جائیکه به ما کمونیستها و طبقه کارگر و مردم محروم در آن جامعه بر میگردد داشتن دیدی روشن و واقعی از کل این وضعیت، دیدن امتیازاتی که جمهوری اسلامی بدست آورده یا از دست داده، موقعیت بالا یا پائین جمهوری اسلامی در منطقه و دنیا باید بتواند کمک کند که شرایط جدید مبارزه طبقاتی، امکانات، اهرمهای جدید جمهوری اسلامی در مقابل ما و مبارزه ما برای رفاه، آزادی و سعادت را ببینیم و خود را برای این شرایط جدید و تقابلها آماده و مسلح کنیم. خاصیت تبیین روشن از رویدادها و .... برای ما همین است.

وظیفه ما و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر این است که این شرایط را ببیند، امکانات و شرایط جدید مبارزه را تشخیص دهد، علیه سیاستها و افقهای ارتجاعی، علیه توهماتی که در طبقه کارگر و جامعه دامن زده میشود به ایستد، دروغ پردازی های بورژوازی و روشنفکران نوکر و عبارت پردازی های ناسیونالیستی را بیرحمانه افشا و جریانات راست و ارتجاعی را منزوی کند. وظیفه کمونیستها آماده کردن طبقه کارگر برای جدال نهایی با بورژوازی در ایران و برای پیروزی انقلاب سوسیالیستی است و این بدون دیدن و تشخیص شرایط مبارزه و رابطه طبقه کارگر و بورژوازی در هر دوره ممکن نیست. تمام خاصیت تحلیل و تبیین مارکسیتی ما از اوضاع این است. لفاظی های جریانات چپ که معمولا به سیاست راست منجر میشود را باید به خود این جریانات واگذار کرد.

کمونیست: قطعنامه اخیر کمیته رهبری علیه جریاناتی است كه این توافق را پیروزی "ایران و ایرانی"، دامن زدن به عرق ناسیونالیستی "ایران قدرتمند"، اعلام موضع كرده است. آن را در خدمت حفط وضع موجود، به سكوت كشاندن و به رضایت كشاندن محرومین جامعه ، به انزوا کشاندن طبقه کارگر در فضای سیاسی جامعه و به حاشیه راندن اعتراض این طبقه برای بهبود وضعیت معیشت، میداند. برخی میگویند كه خوشحالی مردم و امیدواری آنها پایه واقعی دارد. مردم خوشحال اند كه تحریم ها بر داشته میشود و امیدوارند كه اوضاع بهتر شود.

آذر مدرسی: اینکه مردم خوشحال باشند کاملا قابل درک است. اینکه سایه حمله نظامی، فقر و تحریم از زندگی مردم برداشته شود، اینکه جمهوری اسلامی در مقابل تحمیل بیشترین فشارها به بهانه تحریمها و فضای جنگی به مردم، خلع سلاح میشود، قطعا زندگی را ساده تر میکند. اما تفاوت اساسی بین خوشحالی مردم و تبریک و تهنیت سازمانهای سیاسی وجود دارد. خوشحالی مردم قابل درک است اما فرموله کردن آن، دادن تصویر پروسه بهبود و آزادی و رفاه و .... از آن،  توسط احزب و جریانات سیاسی، تلاشی آگاهانه برای تحمیق و متوهم نگاه داشتن طبقه کارگر  و بخش محروم جامعه است.

این تلاش قابل رویت و مشاهده است.  به پیامهای جریاناتی مانند جبهه ملی، جمهوریخواهان و اکثریت و توده و ..... نگاه کنید!  "منافع ملی" و  "ایران قدرتمند" شاه کلید پیامها و مباحث این جریانات است. اینها در دامن زدن به ناسیونالیسم ضد عرب، به بهانه تقابل جمهوری اسلامی و عربستان، در دامن زدن به فاشیسم ضد افعانی در ایران در کنار جمهوری اسلامی قرار میگیرند.

اما این "افتخارات" و عظمت طلبی، صرفا ابزار تقابل با عربستان و اخراج کارگر افعانی نیست. مهمتر از همه، این تبلیغات اساسا حربه تعرض به مردم وطبقه کارگر و برای  به تمکین کشاندن آن در مقابل نیرو و دولتی است که این "افتخارات" را ممکن کرده است. این مهمترین ابزار منزوی کردن مبارزه کارگر برای بهبود و رفاه، مهمترین ابزار حاشیه ای کردن مبارزه این طبقه برای بهبود است. پشت هیاهوی "پیروزی" و تبریک و تهنیت گفتن این واقعیت و این اعلام جنگ علیه طبقه کارگر خوابیده است.

اما در پاسخ به اینکه آیا با بهبود روابط و رفع تحریمها اوضاع بهتر میشود! ببینید قاعدتا رفع تحریم ها، باید بتواند بر گرانی و تورم هرچند بطور محدود و موقت تاثیر بگذارد. اما دامنه این تاثیرات بسیار محدود خواهد بود. برخلاف تصویری که کل این صف میدهد ما شاهد رفاه بیشتر، اشتغال بیشتر و بهبود وضعیت معیشت نخواهیم بود. آنقدر که این جریانات حول بهبود اقتصادی پروپاگاند میکنند خود سران جمهوری اسلامی چنین وعده وعیدهایی نمیدهند. چرا که میدانند متحقق نشدن این وعده ها میتواند موجی از اعتراض و خشم جامعه را به همراه داشته باشد. فی الحال، بدون اینکه دولت کمترین وعده ا ی داده با شد، موج توقعات و اعتراضات بالا گرفته است.

کمونیست: در قطعنامه کمیته رهبری به  تاثیرات پایان دوره تخاصم ایران و غرب بر رابطه نیروهای سیاسی ایران، درون و برون حاکمیت،  طبقات اجتماعی و احزاب سیاسی، صفبندی های جدید و جدال دو جنبش بورژوا ناسیونالیستی و کمونیسم در آینده ایران اشاره شده است. جریانات، سازمانها و احزاب چپ کجای این جدال و تصویر قرار میگیرند؟

آذر مدرسی: پایان دوره تخاصم ایران و غرب صرفا بهبود رابطه دیپلماتیک دو کشور نیست. هر دو طرف کشمکش تغییرات جدی در استراتژی خود داده اند. از این زوایه توافقات اخیر رابطه طبقات اجتماعی و احزاب سیاسی مختلف را باز تعریف میکند. امروز شاهد تجدید آرایشی در میان نیروها و جنبشهای سیاسی ،چپ و راست، اصلاح طلب و اصولگرا، "اسلامی" و "سکولار" هستیم.  برمتن این تجدید آرایش و پولاریزه شدن صف دوستان و دشمنان مردم شفاف تر در مقابل هم  قرار خواهند گرفت. همین امروز شاهد تغییراتی در رابطه جمهوری اسلامی با اپوزیسیون بورژوایی و سد بستن محکم در مقابل اپوزیسیون رادیکال و طبقاتی خود هستیم. دعوت از رضا پهلوی برای بازگشت به ایران، هرچند صرفا پروپاگاندا و ظاهرا در حاشیه، و در مقابل تشدید فشار بر فعالین کارگری و افزایش اعدام های سیاسی نمونه ای از این واقعیت است. اختلاف امروز رضا پهلوی با ولی فقیه و روحانی و سیاست امروز شان در آشتی با غرب این است که خود او نماینده بهتری است برای انجام همان سیاست و کارهایی که قرار است بعد از این توافقات صورت بگیرد. وگرنه این ها اختلاف بنیادین و جدی ندارند. این ها همه نشان پولاریزاسیونی است که ما به آن اشاره میکنیم. اپوزیسیون سرنگونی طلب جمهوری اسلامی ایران، از این پس  تنها اپوزیسیون طبقاتی او است. برای اثبات این ادعا کافی است از رفتار امروز جمهوری اسلامی با کارگر معترض عکسی بگیرید.

مدتها است جمهوری اسلامی، ناسیونالیسم و عظمت طلبی ایرانی را نمایندگی میکند. "ایران قدرتمند" در منطقه که قدرتش از طرف غرب و در راس آن امریکا به رسمیت شناخته شده، زیر سایه جمهوری اسلامی ممکن شده است. ما قبلا هم گفته ایم بورژازی عظمت طلب ایرانی  شکست سیاسی ایدئولوژیک جدی خورده و پرچم آرمانها و افق ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی که دور قبل دست احمدی نژاد بود و امروز دست روحانی و ظریف است نه رضا پهلوی یا "شورای ملی ایران". به این مولفه ها آشتی با امریکا را هم اضافه کنید تا متوجه ورشکستگی سیاسی ناسیونالیسم عظمت طلب پرو غرب شوید. امروز "ایران قدرتمند" در منطقه، ایرانی که در کلوب "جامعه جهانی" پذیرفته شده، ایرانی که در معادلات منطقه نه فقط قابل حذف نیست بلکه یکی از عناصر مهم "ثبات و بی ثباتی" در منطقه است، ایرانی که در مقابل رقبای خود بویژه بورژوازی عرب قد علم کرده و به درجه ای خودش را به آن تحمیل کرده، ایرانی که ظاهرا نقشه توسعه اقتصادی دارد ...... همه و همه اگر دوره ای آرزوی بورژوازی ایران بود امروز به واقعیتی تبدیل شده است. این ها پرچم پیشروی راست در ایران بوده و است. راستی که پیشروی و موفقیت اش،  همچون عقب گرد و شکست اش،  برای طبقه کارگر و اکثریت محروم جامعه چیزی جز فقر و محرومیت و استبداد سیاسی ببار نمی آورد. این راست امروز شریک "پیشروی" جمهوری اسلامی ایران است و این واقعیت است که آن را بی افق و بی آینده کرده است.

اگر جمهوری اسلامی دوره ای طولانی رژیم مطلوب بورژوازی ایران نبود، امروز تنها امکان بورژوازی ایران برای ادامه حیات است. بورژوازی ایران امروز آلترناتیوی بهتر از جمهوری اسلامی که به یمن دهها سال ترور و توحش موقعیت خود را در منطقه تثبیت کرده ندارند. وقتی روحانی میگوید که ما "بهترین گزینه جامعه" (بورژوازی همیشه منافع خود را منافع جامعه قالب میکند) هستیم به همین واقعیت اشاره دارد. و من میگویم ممکن ترین گزینه بورژوازی ایران هستند. از این زاویه کل بورژوازی ایران در چارچوب استراتژی جمهوری اسلامی نقش ایفا میکنند. این طبیعتا نافی اختلافاتشان نیست. تبدیل شدن جمهوری اسلامی به تنها آلترناتیو بورژوازی ایران، در دنیای واقعی به معنی خلع سلاح و تسلیم و آشتی این بخش از جامعه با جمهوری اسلامی است.

شاید "متنقد ترین" و "ضد رژیم ترین" ناسیونالیستهای عظمت طلب پرو غرب (شورای ملی ایران) است که آخرین مقاومتها را میکنند  و هنوز در دنیای شهرفرنگ و تقلبی "حقوق بشر" غرب و ... سیر میکند. به امریکا و دول غربی انتقاد میکنند که چرا مسئله "حقوق بشر" در ایران را فراموش کرده اند. تغییر استراتژی امریکا و توافقات لوزان، کور شدن امید اینها به شکست مذاکرات و توافقات و حفظ مطلوبیت شان برای غرب، عملا این جریان را با بحرانی عمیق روبرو کرده است. اینها شانسی نه در آینده ایران دارند و نه در استراتژی امریکا. تمام ترقیخواهی شان این شده است که چرا با تروریستها آشتی میکنید. اینها به جمهوریخواهان امریکا نزدیکترند اما آینده ای بهتر از آنها ندارند.

از نظر اقتصادی هم جمهوری اسلامی بهترین آلترناتیو بورژوازی ایران، است. حکومتی که ماشین سرکوب اش طی سی و شش سال گذشته برای ساکت نگاه داشتن جامعه و بخصوص طبقه کارگر حتی یک لحظه از کار ننشسته است. تبديل ايران به کشوری مانند ترکيه یا تایلند افق مشترک کل این بورژوازی منجمله جمهوری اسلامی است.

با توجه به این مولفه ها کل نیروهای بورژوایی، نه فقط جریاناتی مانند توده و اکثریت که به زور به اپوزیسیون رانده شدند که ناسیونالیستهای پرو غرب،  امروز افق و آرمان و منافعشان به ماندن جمهوری اسلامی در مقابل تعرض کارگر به بنیاد های جامعه است. غرولندها، انتقادات و .... اینها چیزی در حد غرولندهای جناح های درون حکومتی است.

پایان تخاصم امریکا و جمهوری اسلامی تیر خلاصی بود به کل جریانات محافظه کار و ناسیونالیستهای طرفدار غرب از سلطنت طلبان تا جبهه ملى، مصدقيون، جمهورى خواهان لیبرال و سکولار و عظمت طلبهاى ايرانى. در این میان اما جریانات بی ریشه و حاشیه ای چون فرقه های مذهبی و قومی مانند مجاهد، سازمان زحمتکشان، الاهواز و ناسیونالیستهای ترک و کل صف جریانات طرفدار فدرالیسم تماما نا امید و سرخورده شده اند. جریاناتی که امیدوار بودند با حمله به ایران بتوانند بر پایه ویرانی جامعه و تحمیل جنگهای قومی و مذهبی و استیصال کامل مردم، با اتکا به اسلحه و پول آمریکا تبدیل به دولت اقلیم یا مقتدی صدری در ایران شوند بیشتر از هر جریان دیگری بی افق، بی آینده و سرگردان شده اند.

امروز جدال آتی بر سر آینده جامعه ایران، میان دو جنبش و جريان است. جدال طبقه کارگر و جنبش کمونيستی آن با بورژوازی و جنبش بورژا ناسیونالیستی آن که رهبری اش دست جمهوری اسلامی است. تعطیل شدن جریانات و میدیای طیفی از این جریانات و برگشتن به ایران برای کمک به پروسه توسعه اقتصادی گویای این واقعیت است.

سایر جریانات منجمله جریانات موسوم به چپ که اساسا در حاشیه جنبش بورژوا ناسیونالیستی قرار میگیرند نقشی جدی در این جدال ایفا نخواهند کرد. توضیحاتی در این مورد بدهم.

بخشی جریانات و سازمانهایی که به نام چپ شناخته میشوند، اساسا در حاشیه جریانات اصلی ملی- اسلامی قرار میگرفتند. اینها چه بعنوان سازمان و چه جنبش و چه شخصیت نمایندگان جنبشی عقیم اند که اساسا به پروسه تعدیل و اصلاح جمهوری اسلامی آویزان بودند. فکر نمیکم کسی تحرکات این جریانات را در دفاع از رفسنجانی، خاتمی و روحانی و فریاد های "یا حسین میرحسین" آنها در جنبش سبز را فراموش کرده باشد.

با پایان پیدا کردن پروسه "تعدیل" جمهوری اسلامی، یعنی باقی ماندن همین بازار فقر و اعدام و نپرداختن حقوق کارگر و سرکوب، باضافه آشتی و خوش و بش در میان لایه های مختلف بورژوازی در  ایران و در غرب، یعنی همین شرایطی که در جریان است،  با پایان یافتن کشمکش میان ولی فقیه و جنبش اعتدال و "پیروزی" معتدلیون بر "تندروها"، اینها همه به مشروطه شان رسیدند و عمر مفیدشان، بعنوان اپوزیسیون درون و برون حکومتی راست، به سر آمده است. به نشریات این جریانات نگاه کنید با ادبیات موجود در میدیای جمهوری اسلامی تفاوتی ندارد. نشریات و تحلیل هایشان با روزنامه شرق و تابناک و ... تفاوتی ندارد. اینها از نظر سیاسی امروز اساسا در نقش مشاورین جنبش اعتدال به رهبری روحانی و رفسنجانی ظاهر میشوند. اینها اگر در گذشته، شانسی برای ایفای نقش در حاشیه جریانات اصلی داشتند امروز راهی جز حل شدن در جریانات اصلی را ندارند. دپرسیون شان، نه ناشی از عدم پیشروی سیاسی که از موقعیت بازندگی شخصی شان ناشی میشود. حسرت اینکه میتوانستند وکیل و وزیر همین حکومت باشند و ممکن است پل های پشت سر را بدجوری خراب کرده  باشند، گوشه نشین شان کرده است.

بخش دیگری از چپ در حاشیه جنبش ناسیونالیسم پرو غرب و یا جناح چپ این جنبش بود که سرگیجگی و بی سیاستی و استیصال بیان درست وضعیتشان است. چپ ترین و ضد رژیمی ترین شان مثل خط حمید تقوایی است، که تا دیروز که هنوز رژیم چینج و میلیتاریسم سیاست رسمی امریکا بود، دوره ای که پایان کشمکش غرب و امریکا ظاهرا دورنمایی نداشت. درست مانند جناح راست ناسیونالیسم پرو غرب بر متن این کشمکش زنده بود، ظاهرا سیاست و حرفی برای گفتن داشت و زیر سایه کمپینهای دست راستی دول غربی فعالیت میکرد، خواهان "دخالت بشردوستانه" امریکا در ایران بود، شعار میداد "بعد از قذافی نوبت خامنه ای است" و "بعد از سوریه نوبت ایران است". امروز با تخفیف تخاصم و "سازش" امریکا با جمهوری اسلامی، یکباره یاد جنایات هیروشیمای امریکا، یاد "شکل دادن به یک جنبش توده ای قدرتمند علیه نیروها و دولتهای اسلامی از یکسو و علیه سیاستها و دخالتگریهای دولت آمریکا و متحدینش از سوی دیگر" افتاده اند. این ها درست مثل رضا پهلوی احساس میکنند که متحدین سابق شان به آنها خیانت کرده اند و زیر پایشان را خالی کرده اند.

 کل این "چپ" امروز یا در دل جنبشهای مادر هضم شده است و یا عقیم تر و حاشیه ای تر از آن هستند که بتوانند در جدالهای آتی نقشی ایفا کنند. امروز بیش از هر زمانی  دو جنبشی که مستقیما به بورژوازی و پرولتاریا مربوط اند در این جدال در مقابل هم قرار میگیرند. جنبش بورژوا ناسیونالیستی و کمونیسم طبقه کارگر.

کمونیست: دورنمای اوضاع پس از این توافقات را چگونه می بینید؟

آذر مدرسی: همانطور که قبلا هم اشاره کردم از نظر اقتصادی قطعا این توافقات به درجه ای فشار و یا بهتر است گفت که حداقل تهدید فشار اقتصادی بیشتر بر جامعه را کم خواهد کرد. رفع تحریمها و گسترش روابط تجاری هرچند موقت و کم، بر گرانی، تورم، کمبود دارو و .... تاثیر خواهد گذاشت. از همین حالا مسابقه ای که بین کشورهای مختلف از آلمان گرفته تا هند و ترکیه برای راه اندازی مبادلات تجاری با ایران به راه افتاده است. اما مهمتر از تاثیرات اقتصادی توافقات، تبلیغات سیاسی، استفاده سیاسی و سرمایه گذاری سیاسی است که بورژوازی ایران، از جمهوری اسلامی تا بخشهای دیگر بورژوازی، روی این تاثیرات میکنند. این توافقات امکان سرمایه گذاری بر توهم و به سکوت و انتظار کشاندن مردم و جامعه را به آنها میدهد. هیاهو حول تاثیرات اقتصادی توافقات، دامن زدن به توهم به افق بهبود و گشایش اقتصادی  در میان طبقه کارگر، و در میان معلمان و پرستاران و مردم محروم و متوقع، که زیر فشار استثمار و فقر و بی حقوقی سیاسی کمرشان خورد شده است، مهمترین مولفه ایندوره است.

اگر رفع تحریمها، از یک طرف بورژوازی ایران را در مقابل مردم و طبقه کارگر خلع سلاح میکند، اما از طرف دیگر میتواند انتظار بهبود در آینده ای نه خیلی نزدیک را هم به همراه داشته باشد. امید به بهبود و رفاه، امیدی است که همزمان و بخصوص در بلند مدت تلاش و مبارزه برای بهبود را با خود میاورد. هرچند که در کوتاه مدت این امید و انتظار میتواند در سکوت صورت بگیرد و با دادن فرصت به طبقه حاکم همراه باشد.  این چیزی است که بورژوازی همیشه روی آن سرمایه گذاری میکند. روی آن سرمایه گذاری میکند که مبارزه و رضایت ندادن، از رضایت ندادن به فقر و گرانی تا خفقان و استبداد را به انتظار و چشم دوختن به بهبود زیر سایه بهبود رابطه با غرب تبدیل کند.

امروز فقط جمهوری اسلامی نیست که در باد سیاست انتظار و "وقت دادن" میدمد. کل بورژوازی ایران و نیروهای سیاسی آن به نام "اپوزیسیون" مشغول حقنه کردن این انتظار به طبقه کارگر و مردم محروم این جامعه هستند. همانطور که گفتم دامن زدن به تبلیغات حول دامنه تاثیرات اقتصادی بهبود رابطه با آمریکا، اساسا این هدف را تعقیب میکند. این تبلیغات زمینه مناسبی برای دامن زدن به توهم نسبت به امکانات جمهوری اسلامی برای بهبود اقتصادی فراهم میکند.

در دنیای واقعی اما تاثیرات اقتصادی بهبود رابطه اولا ناچیزتر و ثانیا کوتاه مدت تر از آن است که بتواند بهبودی جدی در زندگی میلیونها انسان کارکن در آن جامعه بوجود بیاورد. بیرون آمدن از بن بست اقتصادی، جلب سرمایه برای سرمایه گذاری در صنایع اصلی در ایران به حل مسائل و معضلات سیاسی جدی هم در ایران و بخصوص در ایندوره در منطقه وابسته است. معضلاتی که حل آنها در حیطه توان جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران نیست.

از نظر سیاسی باز هم علیرغم تبلیغات و پروپاگاندای سیاسی که راه افتاده، جمهوری اسلامی ذره ای آزادی سیاسی، آزادی احزاب یا تشکلهای کارگری را به رسمیت نخواهد شناخت. گشایش اقتصادی و سیاسی سرابی است که جمهوری اسلامی و روشنفکران نان به نرخ روز خور و جریانات سیاسی راست در اپوزیسیون به آن دامن میزنند.

بورژوازی ایران برای مدتی میتواند طبقه کارگر را در انتظار بهبود نگاه دارد، اما واقعیات زندگی، فشار و استثمار شدید و بیحقوقی سیاسی برای طبقه کارگر راهی جز تقابل باقی نمیگذارد. علاوه بر این طبقه کارگری که فشار و خفقان را به امید بهبود قبول کرده، دوره ای طولانی از مبارزه برای معیشت را پشت سر گذاشته با قدرت بیشتری در مقابل بورژوازی قرار خواهد گرفت.

ما ممکن است با دوره آرامش قبل از طوفان روبرو باشیم اما موج برگشت علیه کل این جبهه به سرعت براه خواهد افتاد.

کمونیست: در قطعنامه اخیر کمیته رهبری آمده است "امروز بیش از هر زمانی طبقه کارگر رسالت تامین و تضمین آینده سعادتمند جامعه ایران را به عهده دارد. امروز بیش از هر زمانی هر نوع گشایش سیاسی، هر نوع گشایش و خلاصی فرهنگی در جامعه و هر نوع بهبود جدی اقتصادی و معیشتی طبقه کارگر و بخش های محروم جامعه، تماما بر عهده طبقه کارگر و کمونیسم این طبقه است". طبقه کارگر و کمونیسم امروز روز زمین سفت کجای این تحولات ایستاده است. حزب حکمتیست چه نقشی را برای خود قائل است؟

آذر مدرسی: این ادعا صرفا تاکیدی بر این حکم تاریخی که "بورژوازی تماما گندیده و ارتجاعی است" یا "رسالت آزادی جامعه به عهده طبقه کارگر و کمونیستها است"، نیست. برعکس متکی به صفبندی های جدیدی که اشاره کردم و وضعیت منطقه و بورژوازی منطقه است.

برای روشن شدن مسئله، این واقعیت که از نظر اقتصادی"چرخ اقتصاد" بورژوایی، بخصوص در ایران، بدون استثمار شدید از طرفی و استبداد شدید از طرف دیگر نمیگردد، را به کناری بگذاریم. به این واقعیت نگاه کنیم که امروز خاورمیانه بیش از هر زمانی رنگ قومی و مذهبی به خود گرفته است. هر جریان بورژوایی و هر دولتی امروز پرچم یک قوم، یک ملیت و یک مذهب را بدست گرفته است. این صحنه بازی و کشمکش و جدال بورژوازی در خاورمیانه است. اگر دیروز اسرائیل و جمهوری اسلامی نماد دولتهایی قومی و مذهبی بودند، امروز مذهب و قومیت، نه حتی ملیت، پرچم تقابل ارتجاع محلی با هم است. امروز ایران و اسرائیل یکی از دهها نیرو و جریان قومی مذهبی و فاشیستی در خاورمیانه هستند.

اگر دیروز عراق و سوریه و لیبی مملکت هایی بود که حکومتهایی مستبد و فاشیست در آنها حاکمیت میکرد، امروز این جوامع میدان دهها باند و دارودسته قومی و مذهبی نیروی ارتجاع محلی برای تسویه حساب هستند. امروز بیش از هر زمانی مذهب و قومیت با جنبشهای بورژوایی گره خورده است. اینها در دنیای پس از جنگ سرد مهمترین هویتهای سیاسی و ایدئولوژیک بورژوازی اند. مهم نیست بخشی از بورژوزای ایران پرچم سکولاریسم و جدایی دین از دولت را بلند میکند و در این زمینه داعیه هایی دارد. در دنیای واقعی و با مختصات تاریخی ایندوره، در سیر پیشروی و رقابت های بورژوازی در سطح جهان و در منطقه، سرسوزنی خواست سکولاریسم مطلوبیتی وجود ندارد.

اگر جنبش و جریانی بتواند مانع به استیصال کشاندن طبقه کارگر و کل جامعه شود، اگر نیرویی بتواند امروز و فردای سعادتمند تری را برای جامعه ترسیم کند کمونیستها هستند. امروز بیش از هر زمان دیگری ناتوانی و عقیم بودن بورژوازی ایران برای جواب دادن به کوچکترین خواستهای بخش وسیع جامعه از بهبود زندگی، رفاه تا آزادی سیاسی و فرهنگی را نشان داده است. امروز بیش از هر زمانی رسالت متحقق کردن تک تک این خواستها به عهده طبقه کارگر و جنبش کمونیستی آن ست.

مسئله این است چگونه طبقه کارگر را برای ایفای این نقش آماده کرد. این کاری است که دست کمونیستها و ما را میفشارد. منظورم از ما فقط حزب حکمتیست ما نيست. منظورم آن جنبش وسيع اجتماعى و طبقاتى است که خواست آزادی و برابری، خواست رفاه، خواست مبارزه برای رهایی زن، برای سکولاریسم، برای رفع تبعیض را دارد و  پرچم مبارزه با ناسیونالیسم و عرق ملی را برداشته است. جنبشی ماگزیمالیست که به چیزی کمتر از آزادی و برابری سیاسی حقوقی و اقتصادی رضایت نمیدهد. این جنبش عظیمی است که طبقه کارگر و فعالین کمونیست در راس آن قرار دارند  و با قدرت گیری رادیکالیسم و کمونیسم این طبقه میتواند قد علم کند. حزب حکمتیست بخش متحزب و سازمان یافته این جنبش است. هنوز کارهای زیادی هست که حزب ما باید انجام دهد تا بتواند این بخش متحزب را قوی تر و در صحنه سیاست موثرتر نمایندگی کند. اما این حزب و کمونیسم اش امید قدرتگیری طبقه کارگر و کمونیسم در ایران است.

من فکر میکنم که هر کمونیست و هر کارگری که برای یک دنیای بهتر مبارزه میکند، هر کمونیست و هر کارگری که رسیدن به رفاه و آزادی و برابری را در گرو فعالیت سازمانیافته خود و در مقابل همه لایه های مختلف بورژوازی در قدرت یا در سایه قدرت میداند، جایش در حزب حکمتیست و میدان فعالیت اش فعالیت با این حزب است.

 

٢ مه ٢٠١٥

 

منتشر شده در نشریه کمونیست ماهانه، دور دوم، شماره ۱۹۵