این قطعنامه در مورد تک تک اتفاقات در چهار قاره دنیا و اینکه چرا این اتفاقات می افتد نیست. و در مورد بررسی رابطه قدرتهای جهانی و یا ارتجاع منطقه ای بطور موردی نیست. در مورد بررسی هر تک اتفاقی از جنگ گرفته تا جنبش های اجتماعی نیست.
این قطعنامه در مورد مشخصه های دوره ای است که ما در آن زندگی می کنیم. قطعنامه در مورد مهمترین مولفه های جهان امروز است و در عین حال تلاش میکند اتفاقات، لحظات و یا تحولاتی که به بهترین وجهی این مشخصه، روندها و مولفه های را نشان دهد بر روی آنها انگشت بگذارد.
در نتیجه اگر از زاویه و دید اول نگاه کنیم قطعنامه به خیلی از مسائل نپرداخته است، به بحران در سودان اشاره نکرده است، به جنگ اقتصادی آمریکا و چین، و فلان مسئله در خاورمیانه نپرداخته است اما در عین حال به مسائل دیگری پرداخته است.
اینکه طی دهه گذشته نه فقط دنیایی، چه از نظر اقتصادی، چه از نظر سیاسی و اجتماعی بشدت متلاطم داشتیم، بلکه هرچه بیشتر پیش آمدیم صحنه ها سریعتر عوض شد و تحولات خیلی سریعتر و بخشا حتی غیر مترقبه تر اتفاق افتاد و می افتد. یک داده همگانی است! مشخصه این چند دهه گذشته بمباران تغییرات، بمباران تحولات که از یکطرف به معنی جنگ، ترور، کشتار، بحران و بن بست اقتصادی، فقر و فلاکت است و از طرف دیگر به معنی شکلگیری جنبش های اعتراضی با همه افت و خیزها و پیشروی ها و عقب نشینی های آن در سرتاسر جهان، یا تعرض بورژوازی در یک طرف و مقاومت طبقه کارگر و جامعه بشری در طرف دیگر، است.
این مسئله وضعیت بیان کننده و ناشی از یک واقعیت است. اینکه جهان تک قطبی تحت هژمونی غرب و بخصوص آمریکا به دوره پایان خود نزدیک می شود و یک جهان چند قطبی درحال شکل گرفتن است. تمامی این کشمکش ها بر متن این تغییر و تحول دارد اتفاق می افتد و همزمان بیان کننده این تحول و دوره است. تحولات و کشمکشهایی که ناشی از این تغییر شیفت در بالانس قدرت در جهان است. کشمکشهایی که حاکی از مقاومت غرب و در راس آن آمریکا با اتکا به جنگ و میلیتاریسم بعنوان ابزار این مقاومت و تلاش قدرتهای جهانی دیگر و رقبای غرب برای شکل دادن به یک جهان چند قطبی، که از آن بعنوان ״جهانی برابرتر״ نام میبرند و البته منطورشان برابری در رابطه های قدرتهای بین المللی است نه مردم!، است. کشمکشهایی که مدتها است به یمن سیاست آمریکا دیگر نه در قالب کمکشهای سیاسی که در قالب میلیتاریسم و جنگ و کشتار حل و فصل میشود.
امروز میلیتاریسم حرف اول و آخر و مطلقا تنها زبانی است که غرب با رقیب و مخالف و دشمن خود با آن حرف می زند. این یکی از مهمترین مولفه های جهان امروز است. جهانی که در حال تغییر شیفت دادن است، جهانی که یک قطب آن در برابر از دست دادن هژمونی مطلق خود در همه عرصه ها و قبول تقسیم آن با رقبای جهانی خود، که مدعی سهم بیشتر و ״برابرتری״ هستند، مقاومت می کند. جدال و کشمکشی که طبقه کارگر و بشریت باید بهای آن را پرداخت بکند.
مشخصه دیگر جهان امروز بن بست کامل اقتصاد متکی به بازار آزاد است. بر خلاف وعده و ادعای قطب پیروز از جنگ سرد مبنی بر اینکه اقتصاد بازار آزاد و اقتصاد کاپیتالیستی متکی به بازار آزاد یعنی رفاه، یعنی رشد صنعت، یعنی رشد استعدادها، یعنی رشد تکنولوژی، در خدمت مردم نه در خدمت تسلیحات نظامی. ادعای اینکه جهان یک قطبی با اتکا به اقتصادی متکی به بازار آزاد و دمکراسی منشاء رفاه خواهد بود و جهان از نظر اقتصادی با شکوفای و رشد و ״رقابت سالم״ میان قدرتهای اقتصادی مختلف پیش خواهد رفت و ما شاهد تحرکات اقتصادی جدی در دنیا می شویم، امروز ما شاهد بن بست کامل این مدل اقتصادی هستیم. امروز حتی کارشناسان و متخصصین اقتصادی بورژوایی، که هنوز در دوره جنگ سرد به سر نمیبرند، بن بست این مدل اقتصادی را اعلام میکنند.
از نظر اقتصادی امروز بورژوازی منشاء رفاه نیست، منشاء شکوفایی اقتصادی نیست، شما در دهه هفتاد میلادی می توانستید شاهد افت و خیزهای اقتصاد کاپیتالیستی باشید، اینکه دوره ای دوره شکوفایی اقتصادی است و دوره ای دوره بحران اقتصادی و رکود است، باشید. این خصلت اقتصاد کاپیتالیستی است. امروز اقتصاد کاپیتالیستی متکی به دمکراسی پارلمانی، که بورژوازی جهانی آنرا نمایندگی میکند، از نظر اقتصادی یعنی فقر و فلاکت، یعنی تشدید استثمار و از نظر سیاسی یعنی انحطاط سیاسی کامل، یعنی تعرض سیاسی کامل به آخرین دستاوردهای که بشریت طی جدالهای سنگین به آن دسترسی پیدا کرده است و از نظر اخلاقی وارزشهای انسانی و اجتماعی، انحطاط و تباهی کامل!. امروز شما از هر فردی بپرسید که این ״جهان پیروز״ با چه مولفه ای تداعی میشود، برخلاف سالهای ۹۰ و ۹۱ دیگر نمی گویند با دمکراسی به معنی آزادی، با رشد و با صنعت پیشرفته به معنی رفاه یا امنیت کارگر و یا کم شدن خطر جنگ، چون ״کمونیسم شکست خورد״ و نیازی به جنگ نیست، بر عکس امروز دنیای پسا جنگ سرد، دنیای دست ساز ״جهان پیروز״ مترادف است با ناامنی، با فقرو جنگ، با ویرانی، با تروریسم و میلیتاریسم است.
این یکی از مهمترین مولفه هاست. در مقابل این جهان که جهان پیروز آنرا ساخته، امروز بشریت در دوره بیداری خود برای مقابله با آن به پا خواسته است. مقابله وسیع در سرتاسر جهان و بویژه در جهان پیروز چه در ابعاد اقتصادی آن، فقر و فلاکت، چه در ابعاد سیاسی و اجتماعی، تعرض به آزادی های سیاسی به دستاوردهای اجتماعی و آزادی های فردی و مدنی، مختصات این دوره بیداری است که شروع شده است.
ابعاد این بن بست و مقابله را در صفبندی نیروها و جنبش های سیاسی بویژه در غرب جدی و قابل توجه است. امروز آنچه که شاهد آن هستیم از بین رفتن آخرین فاصله ها و تفاوتها میان چپ پارلمانی و چپ رسمی در غرب با راست محافظه کار است. امروز شما تفاوتی میان حزب چپ آلمان با حزب محافظه کار آلمان نمی بینید. حتی تفاوتی میان حزب سبز آلمان با حزب محافظه کار دمکرات مسیحی آلمان هم نمی بینید. حزب سبز آلمان امروز ضد محیط زیستی ترین حزب و میلیتاریستی ترین حزب در غرب است. حزبی که مدافع کامل میلیتاریسم و جنگ است. در انگلیس حزب کارگر از دولت صهیونیست اسرائیل فاشیست تر است و تفاوتی نه فقط با حزب راست انگلیس بلکه با حزب لیکوید اسرائیل ندارد.
امروز در غرب نیروهای رسمی چپ و راست در هیچ زمینه ای بخصوص در زمینه سیاستهای میلیتاریستی و دفاع از جهان رو به زوال یک قطبی تفاوتی با هم ندارند. اما در پائین و در بطن جامعه وضعیت برعکس است. در غرب، این قطب پیروز جنگ سرد، جنبشی عظیم و توده ای موجود است که از زیر آوار تبلیغات، هیاهو سربلند کرده و خود را از اسارت سیاسی و ایدئولوژیک قدرتهای غرب رها کرده است. هیاهوی اینکه ما (غرب) دنیای پیروز سمبل همه آمالهای بشریت و انتهای خوشبختی هستیم، اینکه دمکراسی ما آخرین و تنها مدل سیاسی مطلوب بشریت است و ....، خود را رها کرده و اعلام میکند که این ساختار سیاسی را، از پارلمان و پارلمانتاریسم، تا نهادهای بین المللی مانند سازمان ملل، دادگاه لاهه، شورای امنیت و سایر نهادهایی که برای تنظیم روابط و تامین هژمونی قدرتهای جهانی بنیاد گذاشته شده اند را قبول ندارم، قبول نمی کنم.
در این دوره دو اتفاق در ابعاد جهانی تعیین کننده بود که قطعنامه به آنها پرداخته است. یکی اوکراین است. اوکراین به بورژوازی جهانی، بویژه در غرب، امکانی داد تا یک تعرض وسیع را به جامعه بشری راه بیندازد. از یک طرف با ورود روسیه به جنگ، عملا یکی از رقبای غرب وارد جنگ میلیتاریستی شد، به این سیاست رسمیت داد و تائید کرد که ملیتاریسم جواب و راه حل معضلات میان قدرتهای است و من در این میدان هستم. در نتیجه میلیتاریسم و جواب و سیاست ملیتاریستی تقویت شد، ناتو، که در حال زوال و انحلال بود، احیا شد و مسابقه تسلیحاتی وسیعی میان اساسا دول غربی به راه افتاد. جنگ در اوکراین و ورود روسیه به میدان میلیتاریسم از طرف دیگر به بورژوازی محافظه کار و راست در غرب امکانی داد تا با احیا تبلیغات دوره جنگ سردی و به نام خطر کمونیست، تعرض سیاسی، ایدئولوژیک، فرهنگی و اجتماعی وسیع خود را علیه شهروندان در غرب به راه بیندازد. روسیه ای که از فروپاشی بلوک شرق دیگر خودش را با کمونیست تداعی نمی کند و تمام تلاش خود را برای ورود به کلوپ ״جامعه جهانی״ غرب کرد، به نام کمونیسم و .... دستمایه تعرضی وسیع به آزادیهای سیاسی، اجتماعی و فردی و مدنی در غرب شد. شاهد بودیم که اسامی اساتید و دانشمندان روسی را از دانشگاه ها حذف کردند، مارکس را از دانشگاه ها حذف کردند، معلوم نیست مارکس چه ربطی به روسیه دارد. همه چیز منجمله ورزش و هنر را سیاسی کردند. و با این کار یک تعرض سیاسی جدی نه فقط به روسیه بلکه به حقوق فردی و اجتماعی مردم و شهروندان در غرب به راه انداختند و سیاست مخالفت با من، غرب، یعنی حذف از همه عرصه های علم، ادبیات و... تا هنر و ورزش و ... را به سیاست رسمی خود تبدیل کردند.
در ایندوره بورژوازی در غرب با دامن زدن به هراس، خطر جنگ و حمله روسیه به اروپا، موفق شد شهروندان خود را مرعوب و به دنباله رو سیاست خود تبدیل کند و این یک پیشروی جدی برای بورژوازی در غرب بود، چپ پارلمانی و رسمی را بیشتر و بیشتر به راست چرخاند و نیروهای راست محافظه کار را تقویت کرد.
مسئله یا بحران بعدی مسئله فلسطین یا نسل کشی در نوار غزه است. با توجه به اینکه حل مسئله فلسطین و حمایت از مردم فلسطین ریشه ای عمیق در میان مردم در غرب دارد، باعث عکس العمل و فضایی کاملا در نقطه متقابل با جنگ اوکراین شد. یک جنبش جهانی در حمایت از مردم فلسطین و علیه دولت اسرائیل به راه افتاد که همه مرزهای جرافیایی، مذهبی، نسلی، نژادی و ... را شکست. جنبشی که اعلام کرد مهم نیست شما مسلمان یا یهودی هستید، مهم نیست در ایران با حکومتی متحد جریانات ارتجاعی و اسلامی در فلسطین است و از این قضیه سو استفاده می کند، زندگی میکنید، مهم نیست در مصر، یا ترکیه یا آمریکا و یا در اروپا، یا افریقا و یا ژاپن هستید، بعنوان یک جنبش جهانی نه فقط در دفاع از فلسطین ایستاد بلکه در مقابل نسل کشی، میلیتاریسم، در مقابل تعرض به آزادی های سیاسی و حاکم کردن استبداد سیاسی در قلب دنیای پیروز می ایستیم. این جنبشی بود که ما از آن بعنوان جنبش بیداری در غرب نام بردیم. روشن بود که در کشورهایی مانند ایران، عراق، مصر و .... استبداد حاکم است. اما امروز به قوانین تازه تصویب شده و سیاست دولتهای عربی نگاه کنید، به برخورد این دولتها با شهروند منتقد و معترض و مخالف خود نگاه کنید، با ایران و سیاست و برخورد جمهوری اسلامی به مردم معترض تفاوتی ندارد. بعنوان نمونه برخورد دولت و پلیس آلمان به ״کنفرانس فلسطین״ را نگاه کنید. مانند سپاه پاسدارن و بسیجی ها میریزند و کنفرانس را به هم میزنند، مردم را دستگیر میکنند و مورد ضرب و شتم قرار میدهند و سخنرانان چپ و سوسیالیست را در آلمان ممنوع الورود و ممنوع التصویر می کنند. این کاری است که جمهوری اسلامی با مخالفین درونی خود مانند خاتمی کرد. مانع ورود شخصیتهای سیاسی طرفدار فلسطین به کشورهای خود میشوند. این دمکراسی پارلمانی است که در تقابل با آزادی سیاسی، اجتماعی و فردی و مدنی مردم در غرب ایستاده است.
این مشخصه دیگری است که قطعنامه سعی می کند که به آن عطف توجه کند. جنبش جهانی که با جنبش مثلا ضد جنگ با عراق فرق می کند. ممکن است که ابعاد میلیونی آن به اندازه آن موقع نباشد ولی مختصات و نقشی که در فضای سیاسی و قدرتهای ارتجاعی در غرب دارد، بسیار عظیم تر و عمیق تر است. جنگ امروز مردم در کشورهای غربی با حکومتهای خود فقط بر سر حق مردم فلسطین نیست، این جنگ بر سر حق من در دفاع از انسانیت است. جنگ بر سر حق من، شهروند غربی، جنگ بر سر معیشت و تعرض بالا به زندگی مردم، جنگ علیه ساختار سیاسی در ابعاد کشوری و جهانی است. ما پیش تر هم گفتیم که مسئله فلسطین مهر خود را به رابطه مردم با حاکمیتها در غرب زده است. این مسئله تعیین کننده است و به بحرانهای سیاسی در جوامع غربی تبدیل دامن زده است. از این زاویه مهم بود که ما در این سند به این مولفه را بعنوان یکی از مولفه های تعیین کننده بپردازیم و به تاثیرات آن بر پولاریزاسیون سیاسی و زدن مهر خود نه فقط در خاورمیانه بلکه به جامعه غربی نگاهی بنیدازیم.
زمانیکه که ما این قطعنامه را نوشتیم، موشک پراکنی ها بین ایران و اسرائیل اتفاق نیفتاده بود. هرچند این مسئله اتفاق مهمی است اما باید در همین چهار چوب به آن نگاه انداخت. بعنوان کشمکش هایی که در متن مسئله فلسطین و رقابتها و کشمکشهای قدرتهای ارتجاعی شکل می گیرد.
قطعنامه به اینکه دنیا هیچ وقت به اندازه امروز پولاریزه نبوده است، اشاره میکند و من فکر می کنم ما، بعد از فروپاشی بلوک شرق، در یکی از تعیین کننده ترین دوره های تاریخ مدرن جامعه بشری به سر میبریم. دوره شکل گرفتن قطبهای جدید قدرت در ابعاد جهانی، با بازیگران جدید، دوره تغییر شیفت از جهان تک قطبی تحت هژمونی امریکا به جهان چند قطبی. دوره ای که این تغییر شیفت بسیار خونین تر و متلاطمتراز دوره جنگ سرد یا دوره کوتاه پس از فروپاشی بلوک شرق صورت میگیرد. دوره ای به همان درجه تعیین کننده که باید مختصات آنرا از پولاریزاسیونی که در تمام دنیا نه در صف قدرتهای جهانی بلکه و اساسا در خود جهان غرب، شناخت.
قطعنامه به ایران و طبقه کارگر ایران میپردازد. به اینکه طبقه کارگر در ایران با دست زدن به تحولی بنیادی در ایران، انقلاب سوسیالیستی خود، می تواند در ابعاد جهانی نقشی داشته باشد. ببینید منصور حکمت می گوید اگر سایه سوسیالیسم و یا ״خطر سوسیالیسم״ نباشد، جهان را به منجلابی تبدیل می کنند. ما امروز این منجلاب را می بینیم و فقط تصور کنید که یک قدرت سوسیالیستی هر چند کوچک چطور می تواند بر روی این جنبش ها و این بیداری و این ساختارشکنی تاثیر بگذارد و چگونه می تواند مایه تغییرات اساسی در پایین و در دنیا بشود و به نقطه امیدی برای طبقه کارگر جهانی تبدیل شود. اگر ایران و حزب ما نقشی دارد و وزنی دارد در تعیین تکلیف قدرت بابورژوازی در خود ایران است. دولت افریقای جنوبی یک دولت سوسیالیستی نیست و در رابطه با مردم خود ارتجاعی ترین سیاستها را پیش می برد، برای اعتراض به نسل کشی دولت اسرائیل به مکانیزمهای جهانی، دادگاه لاهه، متکی شده اما همین تعرض محدود توانست اعتماد به نفسی به مردم و جنبش حهانی حمایت از فلسطین بدهد. حالا تصور کنید که یک قدرت سوسیالیستی موجود بود و می توانست چه تاثیرات عظیمی را بر این جنبش و بر فضای سیاسی در جهان بگذارد. میتوانست چه کمکی به این جنبش با این پتانسیل بدهد و به نقطه امید و نقطه اتکایی در پیشروی های بیشتر تبدیل شود. اگر ما میتوانیم در اوضاع جهانی نقشی داشته باشیم و بر آن تاثیر بگذاریم، در ایفای نقش مان در ایران و نشان دادن این است که سوسیالیسم و سوسیالیستهای در قدرت می تواند چه منشاء امید و آینده بهتری برای بشریت باشد. تمام وزن و اهمیت طبقه کارگر ایران و ما کمونیستها در این جغرافیا این است که امکانش را داریم. می توانیم این نقش را ایفا کنیم و شرایط بیش از هر زمانی برای ما آماده است. دنیا آماده و تشنه یک راه حل رادیکال و انسانی برای برون رفت از این تباهی و انحطاطی است که به آن تحمیل کردند و متاسفانه شما شاهد یک جنبش کمونیستی قوی در دنیا نیستید. بر متن این اوضاع اهمیت ایفای نقش در ایران بیشتر و بیشتر می شود.
از شما می خواهم که به این قطعنامه رای مثبت بدهید.
۲۰ آوریل ۲۰۲۴
منتشر شده در نشریه کمونیست ماهانه ، دور دوم، شماره ۲۷۰