سخنرانی به مناسبت هفته حکمت- لندن ۲۰۲۵

 من هم به سهم خودم از حضور همه رفقا برای حضور در این جلسه تشکر میکنم. همینطور از رفقای تشکیلات لندن حزب حکمتیست (خط رسمی) برای برگزاری این جلسه و برای اینکه این امکان را به ما دادند که بتوانیم هریک به سهم خود حکمت را از زوایای مختلف معرفی کنیم، تشکر میکنم.

فکر میکنم هیچ واژه ای به اندازه واژه چپ در فرهنگ و ادبیات سیاسی، واژه ای ناروشن، موهوم، تفسیربردار و حتی گمراه کننده نیست.

از هر جریانی، جز راست سنتی، به راحتی بعنوان چپ نام برده میشود. در ایران اگر رفقایی یادشان باشد در دوره ای، بعد از انقلاب، ״مجاهدین خلق״ هم در رده نیروهای چپ بود و آنقدر جزو خانواده چپ بود که به خودش اجازه میداد پروسه تشکیل حزب کمونیست ایران را نقد کند. نقدی از نوع نقد چریک اقلیت که شما باید اول با طبقه کارگر پیوند بگیرید و بدون این پیوند تشکیل حزب کمونیست نادرست است.  لیبرالها میتوانند بخشی از چپ باشند. امروز حزب لیبر انگلیس و یا حزب سبز در آلمان، که در سیاستهای شان با راست سنتی و محافظه کار یک اپسیلون فاصله ندارند، هنوز خودشان را چپ معرفی میکنند.

در نتیجه چپ میتواند تفسیر بردار باشد و در این سنت مبنای چپ بودن شما هرچیزی هست جز رابطه شما با آن نیرو آن طبقه و جنبشی که در جامعه در افق سیاسی و آرمان اجتماعی چپگرایی، و بخصوص چپگرایی کارگری، را نمایندگی میکند.

در تاریخ معاصر مارکسیسم حکمت شاید تنها کسی است که این تعاریف وارونه از نیروهای سیاسی، احزاب و جنبش ها را در جای خودش، آنطور که مارکس در مانیفست  تبیین میکند، میگذارد. به نظر من یکی از شیرین ترین بحثهای حکمت، بحث این رابطه است که به تفصیل و به دقت و مارکسیستی در مورد اینکه احزاب و جنبشهای سیاسی نمایندگی طبقات مختلف اجتماعی را میکنند، را باز میکند.

این متدی است که حکمت در تبیین و برخورد به همه نیروهای سیاسی، چه راست و چه ضد انقلابی و چه نیرویی که به خود میگوید چپ، در پیش میگیرد و تبیینی مارکسیستی از موقعیت اجتماعی این نیروها ارائه میدهد.

من تلاش میکنم این تبیین مارکسیستی حکمت از چپ و همینطور رابطه کمونیسم طبقه کارگر با آن را، تا جائیکه زمان و حوصله جلسه اجازه بدهد، باز کنم.

با اتکا به این متد است که حکمت هیچگاه قائل به یک مجموعه هم خانواده بعنوان چپ، که از مجاهد، اوروکمونیسم، تروتسکیم، مائوئیست یا حزب توده و سوسیال دمکراسی تا مارکسیستها و کمونیسم کارگری را در بر میگیرد، نبود. هیچوقت به اینکه این چپ از یک خانواده و در یک لیگ و بلوک و جنبش است که اختلافات شان اساسا در سایه روشنی هایی است که با هم دارند، اختلافاتشان اختلافاتی درون خانوادگی، درون جنبشی و در نتیجه میشود این اختلافات را با بحث سیاسی و مبارزه ایدئولوژیک حل کرد، قائل نبود. علیرغم تلاش این چپ که به این عدم قبول هم خانوادگی بودن و عدم شرکت در این پروسه و مبارزه ایدئولوژیک درون خانوادگی مهر سکتاریسم و خود بزرگ بینی میزد.

برای حکمت، چه در دوره مارکسیسم انقلابی که به جدال چپ خلقی در ایران میرود و چه در دوره کمونیسم کارگری که به جدال این چپ ملی-مذهبی و اسلامی میرود، جدال با این چپ و نشان دادن پایه اجتماعی و طبقاتی این چپ بخشی از شفافیت دادن به کمونیسم طبقه کارگر است. بخشی از دفاع از مارکسیسم و بالابردن خودآگاهی طبقاتی طبقه کارگر در مقابل ایده ها، آرمانها، اهدف و افق طبقات دیگر است که تلاش میکند به نام کارگر، به اسم چپگرایی، رادیکالیسم و میلیتانیسم کارگری و بالاخره به اسم مارکسیسم و کمونیسم، طبقه کارگر را به سیاهی لشکر طبقات دیگر تبدیل کند.

در نتیجه از نظر حکمت جدال با پوپولیسم و خلق گرایی خرده بورژوایی، جدال با جپ نو و ارورکمونیسم هیچوقت هیچگاه مبارزه ایدئولوژیک درون خانوادگی، آنطوری که چپ تمایل داشت نشان دهد، نبود. بلکه بخشی بود از مبارزه سیاسی، اجتماعی با نیروهای جنبش های دیگر. بخشی بود از جدال طبقاتی در ابعاد سیاسی، تئوریک و اجتماعی برای دفاع از کمونیسم و بالابردن خود آگاهی طبقاتی طبقه کارگر.

تببین روشن و مارکسیستی دادن از چپ، تفاوت و فاصله آن با کمونیسم، ریشه های جنبشی و طبقاتی آن، بررسی تحولات و افت و خیزهای آن نه بر متن ״مبارزه ایدئولوژیک״ درون جنبشی و خط و خطوطهای ظاهرای که بر متن تحولات سیاسی و اجتماعی، بخشی از شفافیت دادن به صف کمونیستها و مارکسیستها بود. 

حکمت اساسا روی ارزیابی و تبیین از چپ پس از شکست انقلاب اکتبر تمرکز دارد. بخش اعظم مباحث حکمت به پس از شکست انقلاب اکتبر و اینکه چه بر سر کمونیسم و مارکسیسم آمد برمیگردد. حکمت نقش شکست انقلاب اکتبر در سرنوشت چپ و کمونیسم را به دقت و در مباحث مختلف خود مورد بحث و بررسی قرار میدهد.

من در این بحث به تبیین حکمت در دو دوره مختلف یعنی دوره پس از شکست انقلاب اکتبر و  دوره پس از فروپاشی شوروی و بلوک شرق، میپردازم.

۱- چپ  پس از شکست انقلاب اکتبر و قبل از فروپاشی بلوک شرق

منصور حکمت شکست انقلاب اکتبر را ناشی از شکست سوسياليسم پرولترى در جدال با ناسيوناليسم و صنعتگرايى بورژوايى در روسيه و پیروزی ناسیونالیسم روسی در این جدال، ارزیابی میکند. جدال در حزب بلشویک جدال بین گرایش و سنتی بود که لنین بعنوان  سوسیالیسم کارگری در حزب بلشویک آنرا نمایندگی میکند، جریانی که با مرگ لنین عملا نماینده خود را از دست میدهد. ناسیونالیسم روسی که با افق صنعی شدن و رشد کاپیتالیسم در روسیه و رها کردن روسیه  از آخرین بقایای فئودالی در انقلاب شرکت کرده بود، در جدال با این سوسیالیسم پرولتری در حزب بلشویک پیروز میشود و آنطوری که حکمت میگوید با این پیروزی دست به ناسیونالیزه کردن مارکسیسم میزند. چیزی که پس شکست انقلاب اکتبر و تشکیل اردوگاه سوسیالیسم بعنوان بستر اصلی کمونیسم شکل میگیرد، چیزی نیست جز یک جنبش ناسیونال-رفرمیست با افق و مدل اقتصادی معین و با روبنای سیاسی و ایدئولوژیک معین خود. حکمت شکست سوسیالیسم پرولتری و غلبه ناسیونالیسم روسی در حزب بلشویک را نقطه تعیین کننده ای در سرنوشت کمونیسم و گسست آن از کمونیسم مارکس میداند.

من نقل قولهایی از حکمت را میخوانم چرا که فکر میکنم خود حکمت خیلی روشن و فرموله تبیین خود را از مسائل بیان میکند.

حکمت در مصاحبه خود با نشریه کارگر امروز مینویسد: ״نفس وجود بلوک سرمايه‌دارى دولتى در شوروى و اروپاى شرقى خود يک مانع دست و پاگير اساسى بر سر راه رشد کمونيسم و انقلاب جهانى کارگرى بود و امروز فروپاشى آن هم شرايطى براى فشارهاى سياسى و ايدئولوژيکى عظيم‌ترى بر طبقه کارگر را بوجود آورده است. هم در پيدايش و هم در فروپاشى اين بلوک ما کمونيستها زيان کرده ايم״. (پيامدهاى وقايع شوروى، مصاحبه با کارگر امروز)

و ادامه میدهد که ناسيوناليزه شدن مارکسيسم در اتحاد شوروى در سالهاى آخر دهه بيست و سالهاى آغازين دهه ١٩٣٠ عملا تئوری مارکسیستی را به تئوری ناسيوناليستی و رفرميستی تبدیل میکند و از این دوره است که ما شاهد یک گسست سیاسی، ایدئولوژیک، تئوریک و طبقاتی بین چپ موجود و بستر اصلی کمونیسم با مارکسیسم مارکس هستیم. حکمت این دوره را دوره ای که در آن گسستی طبقاتی میان دو جنبش با دو سرنوشت متفاوت، دو پایه اجتماعی جداگانه و دو تاریخ جداگانه صورت میگیرد، ارزیابی میکند.

حکمت اشاره میکند که حزب بلشویک تحت رهبری استالین دوره پایه اجتماعی و طبقاتی این حزب از طبقه کارگر به سوی ناسیونالیسم صنعتگرای روسی شیفت میکند و متناسب با آن تغییر مسیر تئوری مارکسیسم به تئوری این پایه اجتماعی و طبقاتی جدید است. بلوکی که این ارودگاه را تشکیل میدهد، به بستر اصلی کمونیسم، به نام سوسیالیسم و کمونیسم، طبقه کارگر و مارکس و لنین به جنبش بورژوازی  با افق رشد اقتصادی و توسعه اقتصادی سرمایه داری تبدیل میشود.

״براى بستر اصلى کمونيسم و شاخه‌هاى اصلى آن، نتيجه نهايى تجربه شوروى تحت حاکميت استالين جدايى بين تئورى و عمل نبود، بلکه تغيير مسير تئورى در خدمت عمل سياسى غيرپرولترى و در نتيجه مسخ و تخريب خود اين تئورى بود. تغيير جهت اجتماعى و طبقاتى سوسياليسم بعنوان يک تئورى و جنبش سياسى، علاوه بر اين، در پراتيک سنتهايى تروتسکيسم، مائوئيسم، اروکمونيسم، چپ نو، چپ آمريکا لاتين، و پوپوليسم جهان سومى و غيره که خود را در مخالفت رسمى با "کمونيسم" اتحاد شوروى شکل دادند، تحکيم گرديد״. (ناسيوناليسم چپ و کمونيسم طبقه کارگر، تجربه انقلاب ایران ۱۹۸۷)

حکمت اینرا انتقال مرکز ثقل کمونيسم از طبقه کارگر به طبقه بورژوا می نامد و تاکید میکند که این شیفت کردن طبقاتی و این تبدیل مارکسیسم و کمونیسم به پرچم بخشهای ناراضی بورژوازی در هر کشور، فقط محدود به احزاب اردوگاهی پرو شوروی نبود. چه کمونیسم اردوگاهی و چه منتقدین آن (مائوئیسم و اورو کمونیسم و پوپولیسم جهان سومی یا چپ امریکای لاتین) مهر این گسست و ״ناسیونالیزه شدن مارکسیسم״ را برخود داشتند. مائوئیسم که ظاهرا منتقد استالین و شوروی بود، خودش پرچم بخشی از بورژوازی چین برای رشد سرمایه داری در چین و ضدیت آن با سلطه امپریالیسم در این کشور بود. در کشورهای تحت سلطه یا جهان سوم سوسياليسم و مارکسيسم عملا به پوشش ايدئولوژيک ״مبارزه استقلال طلبانه״ و "ضد امپرياليستى" تبدیل میشوند.

حکمت میگوید که کمونيسم تبدیل شد به چهارچوبى ايدئولوژيک و سازمانى براى بيان نارضايتى طيف وسيعى از بخشهای مختلف جامعه با تمایلات و افق ناسيوناليستى و محلى عليه جنبه‌هايى از "سازمان اجتماعى کهن" (وضع موجود)! کمونيسم تقريبا همه چيز بود بجز دکترین شرایط رهایی طبقه کارگر علیه وضع موجود.

در غرب سوسیال دمکراسی یا این تغییر شیفت روبرو میشود. سوسیال دمکراسی با مدل اقتصاد دولتی و دولت رفاه تبدیل به جریانی میشود که خواهان بهبودها و تعدیل هایی در چارچوب نظم موجود میشود. جنبشی رفرمیستی در چارچوب اصلاحاتی در چارچوب نظم کاپیتالیستی.

تمام جنبشهای ناسیونال رفرمیستی چه در غرب و چه در کشورهای جهان سوم با افق توسعه اقتصادی با مدل اقتصاد دولتی، با افق اصلاحات در چارجوب نظم کاپیتالیستی و یا با افق ناسیونالیستی و رهایی از استعمار و وابستگی امپریالیستی و .. همه به خود چپ، مارکسیست و سوسیالیست میگفتند. زمانیکه به تاریخ این چپ نگاه میکنید. این چپ تاریخ متفاوت و جداگانه ای از تاریخ طبقه کارگر و جدال آن، که گاه پنهان و گاه آشکار روزمره عليه کاپيتاليسم، که مارکس آن را ديناميسم جامعه سرمايه‌داری ميخواند، در جریان است،  دارد. طبقه ای که علیرغم اینکه کمونیسم آن لطمه خورده و زیر فشار این سوسیالیسم بورژوایی و مارکسیسم ناسیونالیزه شده ضعیف شده است، اما تاریخ خود را مستقل از این چپ و مبارزات آزادیبخش و ضد امپریالیستی یا پارلمانی آن و مستقل از دفاع از این یا آن بلوک سوسیالیستی در جهان، پیش میبرد.

حکمت میگوید این دو جنبش دو تاريخ متفاوت دارند. يکى تاريخ سوسيالــيسم و کمونيسم ناسیونالیزه شده که عملا جنبش همه بود جز طبقه کارگر و تاريخ کارگران، تاريخ واقعى مبارزه طبقاتى. اين دو تاريخ متفاوت، دو سرنوشت جداگانه و متفاوت دارند و شکافى اساسى و طبقاتی در همه ابعاد از سنت تا فرهنگ و آرمان و ایده و .... آنها را از هم جدا کرده است.

حکمت مختصات این چپ غیر کارگری- چپ ناسیونالیست و ملی را اینطور دست بندی میکند که

از نظر افق اقتصادی سرمایه داری دولتی اردوگاه سوسیالیسم، بعنوان افق ״سرمایه داری عادلانه״ در غرب و مدل رشد اقتصادی در کشورهای در حال توسعه و جهان سوم، با فرمول ״سرمايه‌دارى غير وابسته و موزون״ بعنوان يک امر عادلانه و مترقى، شد. "در اروپاى شرقى، "سوسياليسم" بعنوان دکترينى براى ايجاد اقتصادهاى سرمايه دارى دولتى و اطمينان خاطر از اطاعت طبقه کارگر، در مقابل رشد اقتصادی ناشی از این مدل اقتصادی، بکار گرفته شد.

در غرب، این سوسياليسم با تاکید بر مسئولیت دولت در مقابل شهروندان خواهان تعدیل هایی در چارچوب نظم حاکم است و اساسا بعنوان پوشش ايدئولوژيک براى دمکراسى خواهى دانشجويان و ميليتانسى آنارشيستها، مباحثات فرهنگى و آتئيستى روشنفکرى، رفرمهاى فرهنگى و آموزشى طبقه متوسط، سياستهاى چپ پارلمانتاريست بکار گرفته شد. سوسیالیسمی که عملا مبلغ آشتى طبقاتى است.

در "جهان سوم" که دستاوردهاى اوليه صنعتى شدن اتحاد شوروى چشمگیر است و مائوئيسم با دز بالای ناسيوناليستی خود که بر زمينه ستم و استثمار عريان امپرياليسم، مردم را بخود جذب کرده بود. این سوسياليسم بورژوایی، با افق توسعه اقتصادی روسیه و ضد امپریالیستی چین، چارچوب مناسبی شد برای بخشهاى ميليتانت بورژوازى بومى و نيروهاى طبقه خرده بورژوازى براى تحرک ناسيوناليستی- ضدامپرياليستى شان!.

این بخش از بورژوازی میلیتانت ناراضی مبارزه خود علیه وابستگی اقتصادی، علیه امپریالیسم، بعنوان یکی از موانع توسعه اقتصادی، را به نام چپ، کمونیسم و مارکسیسم و طبقه کارگر پیش میبرد. چپی که نقطه اشتراکش علیه وابستگی اقتصادی، علیه سرسپردگی سیاسی رژیم های حاکم، و در ایران البته علیه فرهنگ مدرن و غربی، است. در ایران بدلیل تمایل بوژوازی حاکم به فرهنگ غربی و مدرنیسم آن، یکی از پرچمهای بورژوای ناراضی ضدیت با این مدرنیسم و فرهنگ غربی است.

در مورد این چپ در ایران حکمت بحث دقیقی میکند و میگوید اگر براى جنبش کمونيستى در غرب اين جدايى نشان‌دهنده يک چرخش و نفى وحدت اوليه کمونيسم و طبقه بود، براى چپ ایران که از دل جنبش و سنت بورژوا ناسیونالیست متولد شده بود این جدایی کمونیسم از طبقه، این ناسیونالیزه شدن مارکسیسم اتفاقا خیلی اورژینال، واقعی و هم جنس خودش و بود چرا که این سوسیالیسم اردوگاهی تمام افق، آرزوهای آنرا نمایندگی و فرموله میکرد.

حکمت میگوید: "اين سنت، سوسياليسم را بعنوان دکترينى براى تحقق استقلال ملى، توسعه اقتصادى، دمکراسى بورژوايى و رفرمهاى اجتماعى دريافت کرد و بکار گرفت. چنين سوسياليسمى گرايشات راديکال و ميليتانت درون سنتهاى شکل گرفته ناسيوناليستى، رفرميست و ليبرال اپوزيسيون بورژوايى را نمايندگى ميکرد و سريعا توسط روشنفکران رو به افزايش جامعه شهرى در پيش گرفته شد. سوسياليسم ايرانى در ساختارى جدا از عمل و پراتيک طبقه کارگر زاده شد و با سوسياليسم مارکس و لنين بيگانه بود. (ناسيوناليسم چپ و کمونيسم طبقه کارگر، تجربه انقلاب ایران ۱۹۸۷)

در نتیجه چپی که از سنت ناسیونال رفرمیست در ایران زاده شده، این نوع از سوسیالیسم فرموله کننده افق توسعه اقتصادی و استقلال اش بود.

چپ در ایران، پس از تشکیل حزب کمونیست ایران در دهه ۲۰ میلادی که تجربه ای متعلق به جنبش کمونیستی است، با حزب توده تداعی میشود. حکمت در مورد پروسه شکلگیری و سنت و پایه اجتماعی آن میگوید:

״چپ ايران در دوران پس از جنگ جهانى دوم، از حزب توده سالهاى دهه ١٩٤٠ تا پوپوليستهاى ١٩٧٠ را بايد در متن دو پروسه تاريخى بررسى کرد: اول، شکلگيرى باصطلاح جنبش کمونيستى بين‌المللى، و دوم، تکامل تاريخى اپوزيسيون بورژواــ ناسيوناليستى ايران. چپ ايران از ١٩٤١ تا ١٩٨١ ( ۱۳۲۰ تا ۱۳۶۰) محصول مشترک اين دو تاريخ بود، در هر مقطع، بر منطق مشترک درونى اين دو پروسه يعنى تبديل کردن سوسياليسم بمثابه يک تئورى و سنت سياسى به پرچم ناسيونال رفرميسم، تأکيد ميگذاشت.״ (ناسيوناليسم چپ و کمونيسم طبقه کارگر، تجربه انقلاب ایران ۱۹۸۷)

این حزب توده با جبهه ملی و بستر اصلی آن نقطه اختلافی ندارند و رسما خود را حزبی رفرمیستی میدانست اما چون اردوگاهی بود بعنوان حزبی چپ شناخته میشد. رابطه ایندو جریان تا قبل از کودتای ۲۸ مرداد رابطه ای حسنه و دوستانه است. زمانیکه حزب توده در جریان ۲۸ مرداد از مصدق حمایت نمیکند و در مقابل کودتای ۲۸ مرداد سکوت اختیار میکند، راه حزب توده از جبهه ملی و مصدق جدا میشود و جنبش ناسیونال رفرمیست ایران به این سیاست حزب توده بعنوان خیانت به ״جنبش״ نام میبرد. خوردن مهر ״خائن״ به حزب توده در تاریخ سیاسی ایران از این لحظه آغاز میشود. عنوان و واژه ای که چپ امروز هم از آن علیه حزب توده از آن استفاده میکند. حزب توده خائن است چون به جبهه ملی و به جنبش بورژوا ناسیونالیست ایرانی بعنوان بستر اصلی خود خیانت کرده است

چپ رادیکال این سنت، از مائوئیست تا چریک و ..، از دل نقد جبهه ملی به این خیانت حزب توده شکل مییگرد. این چپ بر بستر همان جنبش ناسیونال-رفرمیست بورژوازی ایران و در نقد ״سازشکاری״ و ״خیانت حزب توده به جنبش״، بعنوان جناح رادیکالتر، میلیتانت تر و ضد استبدادی تر و شاید کمتر اردوگاهی در مقابل حزب توده شکل میگیرد.

بستر و پایه اجتماعی شکلگیری چپ در ایران پس از جنگ جهانی دوم و پس از تجریه اولین حزب کمونیست ایران در دهه ۲۰ میلادی طبقه کارگر نبوده و به همین دلیل است حکمت میگوید تغییر شیفت سوسیالیسم برای این چپ اورژینال و فرموله کننده افقهای سیاسی و اقتصادی اش بود.

حکمت به زندگی این چپ به تفصیل و به دقت میپردازد. توصیه میکنم حتما بحث و مطلب ״ناسيوناليسم چپ و کمونيسم طبقه کارگر، تجربه انقلاب ایران״، که در اصل به انگلیسی است اما به فارسی ترجمه شده، را حتما بخوانید چوه به دقت، موشکافانه و بسیار شیرین زمینه های شکلگیری و تحولات درونی این چپ را بر متن سنتها و جنبشهای موجود توضیح میدهد.  

ویژگی یا خصلت دیگری که بورژوازی ناراضی در ایران دارد و بخشی از این بورژوزای ناراضی بطور جدی آنرا نمایندگی میکند، ضدیت با فرهنگ غربی و مدرنیسم غربی است که چپ ایران هم دقیقا این خصلت را به خود میگیرد و دارد. این مسئله اساسا به بعد از حکومت رضا شاه است.

زمانیکه رضا شاه رفرمهای از بالا را صورت میدهد که بخشی از آن علیه سنتهای عقب مانده، منجمله سنتهای اسلامی، است. رفرمهایی که  فرهنگ غربی و مدنیزم غربی را با خود به همراه می آورد. پرچم و خصلت بخشی از بورژوزای ناراضی که اساسا اسلامی و ضد مدرنیسم است، به پرچم و هویت این چپ تبدیل میشود. دفاع از سنتهای ״خودی״، شرقزدگی و حتی اسلام به نام ״ضدیت با امپریالیسم״ و ״فرهنگ امپریالیستی״ است، بخشی از هویت این چپ است.

حکمت به تفصیل به این مسئله که چگونه در دوره رضا شاه عناصر و افقهاى ضد غربى و بومى و ايدئولوژى شرقيگرى در بورژوازی ناراضی از مدرنيزاسيون و غربيگرى حکومت، رشد پیدا میکند، و اینکه چگونه جریان ارتجاع اسلامی و کسی مثل خمینی که مخالف کشف حجاب است، مخالف هر درجه از تمدن غربی است از طرف این چپ اعاده حیثیت و غسل تعمید میشود و در جبهه خلق علیه امپریالیسم قرار میگیرد. همانطور که بورژوازی ملی و مترقی بدلیل ضدیت با وابستگی و استبداد پهلوی در جبهه خلق قرار میگیرد. چپ  با این جنبش ارتجاعی و اسلامی، بدلیل ضدیت آن با استبداد حاکم و وابستگی آن و فرمولهای آشنای سگ زنجیری امپریالیسم و ..، آشتی میکند و آنرا بعنوان نیرویی "اپوزيسيونى" و ترقى خواه در صف خلق و متحد خود می شناسد. میپردازد. این آشتی تا بعد از انقلاب و تا زمانیکه این ارتجاع اسلامی دست به تصفیه خونین هر شائبه ای از چپگرایی و تقابل با خود میزند، ادامه پیدا میکند.

حکمت این چپ را اینطور تعریف میکند: ״چپ راديکال دهه‌هاى ٦٠ و  میلادی٧٠ قبل از هر چيزى محصول نقد ناسيوناليستى از شکست حزب توده و "خيانت" آن به "جنبش" بود.״ 

این چپ در دوره اصلاحات ارضی و پروسه سرمایه داری شدن ایران، با پرچم اینکه اینها تغییرات امپریالیستی  در مقابل پروسه رشد کاپیتالیسم در ایران می ایستد و مقاومت میکند و اینهم بخشی از هویت مشترک آن با جنبش اسلامی میشود.

این چپ ضد امپریالیست و ضد استبداد، با فرمولهایی مثل جامعه "نيمه فئودال نيمه مستعمره" و "سرمايه‌دارى مستقل"، سرمایه داری ایران را از قوانین حرکت سرمایه جهانی خارج میکردند و سرمایه داری غیروابسته و موزون را بعنوان سیستمی مترقی و عادلانه و مردمی معرفی میکردند که استنتاج سیاسی آنهم قائل بودن به بورژوازی ملی و مترقی که  بعنوان آنتی تز سیستم عقب مانده و وابسته نيمه فئودال نيمه مستعمره و در صف مخالفان ستمگری امپریالیستی و استثمار خلق معرفی میکردند. طبقه کارگر در سیستم این چپ رهبر مبارزه ضد امپریالیستی و دستیابی به سرمایه داری مستقل و عادلانه بود. که باید خواستهای طبقاتی و سوسیالیستی خود را تابع انقلاب خلقی کند.

تئوری هایی که در همان از طرف دوره مارکسیسم انقلابی مورد نقد قرار گرفت.

منصور حکمت از این چپ رادیکال (از مائوئیستها و چریکها تا خط سه) بعنوان شبه سوسیالیسم رادیکال ناسیونالیستی با همان محتواى سياسى و اهداف اجتماعى براى رفرم اجتماعى، ليبراليزم سياسى و ناسيوناليسم ضدامپرياليستى، نام میبرد.

منصور حکمت در توصیف این چپ میگوید: ״بهترين توصيف براى چپ راديکال دهه‌هاى ٦٠ و ٧٠، ناسيونال-رفرميسم، ناسيوناليسم و رفرميسم ميليتانت است که با ظرفيتهاى سياسى و افق خرده بورژوازى تطبيق داده شده است. ״ (ناسيوناليسم چپ و کمونيسم طبقه کارگر، تجربه انقلاب ایران ۱۹۸۷)

مستقل از اینکه منصور حکمت در دوره های مختلف با چه عناوین یا اسامی از این چپ نام میبرد، از پوپولیسم و خلق گرایی یا ناسیونال رفرمیست تا جنبش ملی- اسلامی، یک مولفه در تببین و تحلیل او از این چپ مشترک است آنهم این است که این چپ از یک جنبش ناسیونال رفرمیستی ریشه گرفته است.

این چپ با گیجی و بى‌ثباتى ايدئولوژيک و سردرگمى سياسى وارد انقلاب شد و تشدید کشمکش طبقاتی میان بورژوازی و طبقه کارگر پس از انقلاب ۵۷، با وارد شدن طبقه کارگر بعنوان یک نیروی مستقل به جدال طبقاتی، متناسب با آن رشد مارکسیسم و نقد مارکسیستی از خلقگرایی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این چپ، عقیم ماندن اتوپی سوسیالیسم خلقی و ملی و آرمانهای اقتصادی آن، اشتراک آرمانهای سیاسی ناسیونالیستی و ضدامپریالیستی آن با بخشی از جنبش اسلامی  منشاء اصلی بحران عمیق سياسى- اجتماعى این چپ راديکال، بن بست سیاسی و بی افقی آن است. این واقعیت تناقضات درونی این چپ را تشدید و به بحرانهای سازمانی و تلاشی بخش عمده آنها، بخصوص جریانات موسوم به خط سه، منجر شد. 

۲- چپ پس از فروپاشی بلوک شرق:

مقطع بعدی که حکمت به این چپ نگاه میکند و آنرا تحلیل میکند. دوره پس از شکست بلوک شرق و شوروی و پایان جهان دو قطبی است.

از نظر حکمت فروپاشی اتحاد شوروی نقش تعیین کننده و جدی را نه فقط در صفبندی های جهانی و تغییر آرایش و ویژگیها و مختصات بلوک پیروز، که بطور مشخص در سرنوشت این چپ، از ناسیونال رفرمیسم تا کمونیسم دارد. اینکه این چپ چه دستخوش چه تغییراتی میشود، چه شیفتی، اجتماعی و سیاسی، میکند و چه جایگاهی را در مبارزه طبقاتی پیدا میکند را مورد بررسی قرار میدهد.

حکمت در مباحث و متون مختلف خود، که شاید مهمترین آن ״اوضاع بين المللى و موقعيت کمونيسم، گزارش به کنگره سوم حزب کمونيست ايران״ است، به دقت در مورد تاثیرات این اتفاق بر سرنوشت جنبشهای سیاسی و بویژه چپ و تغییر پایه اجتماعی آن و پرچمهایی که از دست این چپ می افتد، میپردازد.

حکمت مهمترین تاثیر فروپاشی بلوک شرق را چرخش به غرب به معنی چرخش به راست، دمکراسی غربی و بازار آراد، در سرتاسر دنیا می بیند.

قبلا در نقل قولی از حکمت اشاره کردم که او از دو تاريخ متفاوت و جدا از هم، يکى تاريخ سوسيالــيسم و کمونيسم ناسیونالیزه شده با شکافى اساسى و طبقاتی در همه ابعاد از سنت تا فرهنگ و آرمان و ایده و .... آنها را صحبت میکند. در ادامه همان بحث منصور حکمت مینویسد که شکست شوروی و بلوک شرق بسته شدن یکی از این دو تاریخ، سوسیالیسم ناسیونالیزه شده، است.

حکمت میگوید با فروپاشی اتحاد شوروی، بعنوان قطب و اردوگاه سوسیالیستی، کل افق این چپ از کمونیسم روسی تا چینی و تروتسکیسم اوروکمونيسم و مائوئيسم و خلق گرائى، افق اقتصادی سیاسی و اجتماعی چپ ناسیونال رفرمیست که مدل اقتصادی رفاه و رشد و توسعه اش اقتصاد دولتی بود، فرو می پاشد و با دست بالا پیدا کردن افق و آرمان و مدل بازار آزاد و دمکراسی پارلمانی، تعرض راست به این مدل رشد اقتصادی و بی اعتباری آن و هر ایده آزادیخواهانه، این چپ به طور جدی به راست می چرخد.

به مهمترین مولفه های و تاثیرات این شکست را از نظر حکمت تیتر وار اشاره میکنم.

با شکست اقتصاد دولتی و برنامه ریزی شده شوروی، این مدل اقتصادی بعنوان مدل رشد و توسعه اقتصادی مطلوبیت خود را نه فقط در اروپاى شرقى یا کشورهای تحت سلطه، بلکه در کل جوامع صنعتى در صفوف بورژوازی هم از دست میدهد و تجدید نظر در مطلوبیت مدلهاى متنوع سرمايه دارى دولتى و دخالت دولت در اقتصاد، آغاز میشود.

حکمت در مباحث آندوره خود به اینکه در غرب سوسيال دموکراسى و جناح چپ بورژوازى بطور کلى در بحران ايدئولوژيک و برنامه اى عميقى میرود و پروسه تجديد نظر در مبانى نگرش و روش سياسى و اقتصادى، و يک چرخش ساختارى و بنيادى در آن به طرف راست آغاز میشود، میپردازد. به اینکه روند بازسازى ايدئولوژيک و سياسى سوسيال دموکراسى در اروپا، که مولفه اصلى آن دورى اين جريان از جنبش کارگرى و جنبش اتحاديه اى در جستجوى کسب پايه اجتماعى وسيعتر در ميان اقشار ميانه حال جامعه است و این تغییر پایه اجتماعی بدون یک چرخش آشکار به راست و صراحت بخشيدن به جدائى اين جريان از تمايلات و سياستهاى کارگرى و سوسياليستى ممکن نیست، مینویسد.

 

پایه این نیاز به چرخش خلع سلاح و شکست پدیده ای است که بنام سوسیالیسم و اردوگاه سوسیالیستی با تمام مختصات اقتصادی، آرمانی، سیاسی و ایدئولوژیک خود وجود داشت و دیگر موجود نیست. از این زاویه سوسیال دمکراسی سنتی با ایده دولت رفاه و اقتصاد دولتی و ضدیت با فقر و تداعی شدن با درجه ای از عدالت اجتماعی و .... رسما بعنوان ایده یا جنبشی متعلق به گذشته، دوره دو قطبی، شناخته میشود. سوسیال دمکراسی همراه با گسست کامل از جنبش سندیکایی کارگری و به راست چرخیدن خود، با کنار گذاشتن رسمی سوسیالیسم و دمکرات شدن، پرچم های جدید تر و راست تری را برای ادامه حیات بدست میگیرد.

با پیروزی بازار بورژوازی کشورهاى تحت سلطه و به تبع آن چپ شبه سوسیالیست، که استراتژى توسعه اقتصادى در دهه هاى ٥٠ و  ٦٠ در آنها ناکام مانده بود، به سوی بلوک پیروز یعنی غرب چرخشی جدی کردند. 

سوسياليسم و مارکسيسم بعنوان پوشش ايدئولوژيک مبارزه استقلال طلبانه و "ضد امپرياليستى" و بعنوان پرچمی مناسب برای این بورژوازی مطلوبیت، کارآٰیی و نفوذ خود را از دست ميدهد و دمکراسی و رفرم جای آنرا میگیرد.

درکشورهاى تحت سلطه با شکست و بى اعتبارى دولت گرائى، با ورشکستگى اتوپى سرمايه دارى مستقل و ضد امپریالیستی با اتکا به مدل اقتصاد دولتی اردوگاهی، ناسيوناليسم راديکال و پوپوليستى از هرنوع محتواى عملى خالى ميشود. جنبشهاى اعتراضى در کشورهاى تحت سلطه در جهت انطباق با منافع غرب تغییر سیر میدهند. حرکتهاى قانون گرا و مسالمت جويانه در سنت بورژوازی غرب، که آينده خود را در کسب امتيازاتى، عمدتا درجهت ليبراليزه شدن روبناى سياسى و حمايت اقتصادى غرب، جستجو ميکنند جايگزين "ضد امپرياليسم" قهر آميزى ميگردند که بر جنبشهاى اپوزيسيونى اين کشورها در دهه هاى ٦٠ و ٧٠ میلادی تسلط داشت.

حکمت بن بست پوپوليسم راديکال و سوسياليسم خلقى در کشورهاى تحت سلطه و از دست دادن افق و آلترناتيو سياسى و افول راديکاليسم غيرکارگرى و به حاشيه رانده شدن آن را ناشی از چرخشى در سطح پايگاه اجتماعى اين جريانات و جنبش می بیند. در اینکه منافع بخشهاى مختلف بورژوازى در ارتباط تنگاتنگترى بهم بافته شده است. اینکه رقابت بورژوازی جهانی دیگر رقابت دو مدل اقتصادی، دولتی و برنامه ریزی شده با اقتصادی بازار آزاد، با همه روبنای سیاسی  و ایدئولوژیک آن نیست و الگوهاى اقتصادى شرق و غرب، اساسا با تسليم و شکست شوروی بهم نزديک شده اند. و به اینکه شوروی در جهت يک ادغام کامل در بازار جهانى پيش ميرود و رقابت بلوکهاى شکل گرفته بر مبناى تقابل دو الگوى مختلف، جاى خود را به رقابتهاى جديد ناسيوناليستى در سطح جهانى ميدهد و در نتیجه زمينه هاى اعتراض به اشکال راديکال و طرح ايده هاى راديکال از درون خود طبقات حاکم تضعيف میشود، میپردازد.

حکمت در گزارش به کنگره سوم مینویسد: ״سوسياليسم بورژوائى و شبه مارکسيسم دقيقا به دليل افت نفوذ تمايلات سوسياليستى در درون اقشار اجتماعى اى که پايگاه آن را تشکيل ميداده اند به ضعف ميگرايد. بورژوازى در کشورهاى بلوک شرق، روشنفکران اروپاى غربى و تحصيلکردگان و خرده بورژوازى مدرن کشورهاى تحت سلطه اميد خود را به مدلهاى شبه سوسياليستى پيشين از دست ميدهند و به دورنمائى که سرمايه در غرب، با اتکاء به انقلاب تکنولوژيک ترسيم ميکند متمايل مى گردند. اين تحولى بازگشت ناپذير است. بحران سوسياليسم و راديکاليسم غيرکارگرى بحرانى ناشى از چرخش پايگاه اجتماعى اين جريانات به راست است.״ (اوضاع بين المللى و موقعيت کمونيسم، گزارش به کنگره سوم حزب کمونيست ايران ۱۳۶۸-۱۹۸۹)

حکمت معتقد است با شکست شوروی دوره آویزان کردن افق ناسيوناليسم، دمکراسى، رفرم و صنعتى شدن به مارکسیسم تمام میشود. بورژوازی ناراضی به سوی سیاستهای روشن بورژوایی، بدون غل و زنجیر سوسیالیستی، روی می آورد. همه ما شاهد دمکرات شده همه این چپ در جهان، شاهد بحثهایی مثل کهنه شده مارکسیسم و عدم انطباق آن با قرن بیست و ... بودیم.

 

با شکست شوروی ما فقط شاهد شکست بورژوازی روسیه نیستیم. ما شاهد تجدید نظر و یک چرخش جدی به راست در جپی هستیم که در این بستر زندگی میکند. چپ خلع سلاح شده ای که باید هویت جدید خود را پیدا کند.

 

شکست شوروی، پیروزی و تعرض راست منجر به پولاریزاسیون عمیقی در جنبشهای اجتماعی و مفاهیم راست و چپ میشود. در قطبی که سنتا بعنوان چپ شناخته میشود چپ اینبار بعنوان بخشی از ليبراليسم و رفرميسم سترون بورژوائى در برابر کمونیسم کارگری بعنوان گرایش و جنبشی در طبقه کارگر قرار میگیرد.

حکمت مینویسد:

״اين سوسياليسم قطب نماى اقتصادى خود و همراه آن کل فراخوان اجتماعى خود را از دست داده است. فاقد افق، راه حل، آلترناتيو و حتى تمايل براى قرار گرفتن در موضع قدرت است. ترقى خواهى و "انقلابى گرى" اين سوسياليسم با از کف رفتن مدل اقتصاد و نظام اجتماعى متکى به دولت بي معنا و ورشکسته شده است. اين جريان حتى در مبارزه براى اصلاحات فاقد يک خط مشى و جهتگيرى تعريف شده است و بناگزير عرصه مبارزه براى قدرت سياسى و ايجاد آلترناتيو اقتصادى را ترک ميکند و به گروه فشارى براى تعديل عملکرد سرمايه دارى موجود در راستاى حقوق بشر، حفظ محيط زيست و صلح تنزل مييابد. سوسياليسم بورژوائى ديگر سوسياليسمى فاقد آرمان اجتماعى و لاجرم فاقد فراخوان سياسى خواهد بود. ״ (اوضاع بين المللى و موقعيت کمونيسم، گزارش به کنگره سوم حزب کمونيست ايران ۱۳۶۸-۱۹۸۹)

در این مقطع، کنگره سوم حزب کموینست ایران، است که حکمت خطاب به حزب میگوید اگر در کنگره دوم حزب گفتم ما باید بین چپ رادیکال یا سوسیالیسم کارگری انتخاب کنیم، امروز دیگر این انتخاب ممکن نیست. پس از فروپاشی بلوک شرق در این چپ دیگر سرسوزنی رادیکالیسم، انساندوستی، رفاه، عدالتخواهی موجود نیست.

حکمت تاکید میکند که دوره اى که بتوان جدا از منفعت انقلاب کارگرى و مبارزه کارگرى پراتيک انقلابى اى داشت و سازمان راديکالى داشت و اداره کرد گذشته است.انتخاب ميان کمونيست بودن، امر انقلاب کارگرى را به پيش بردن و يا على العموم راديکال بودن در حيطه راديکاليسم غير پرولترى محبوس ماندن، دیگر موضوعیتی ندارد.

نقل قول زیر چکیده این بحث و مهمترین نکات حکمت در این رابطه است: ״درآنسوى کمونيسم کارگرى، درآنسوى صف انقلاب کارگران، آخرين فرجه ها و فرصت ها براى باقى ماندن بعنوان يک جريان راديکال ميرود تا تماما مسدود شود. انتخابى اگر هست انتخابى ميان کمونيسم کارگرى و ليبراليسم و رفرميسم سترون بورژوائى است. زمان ما، به گواهى آنچه که جهان درهمين چند سال اخير تجربه کرده است، دوره پوسيدگى و گنديدگى هرنوع راديکاليسمى است که بخواهد بدور از کارگران، بدور از نيروى آنان و بدور از کليت آرمان سوسياليستى مالکيت اشتراکى و لغو کار مزدى به فکر درآيد و عمل کند. ״ (اوضاع بين المللى و موقعيت کمونيسم، گزارش به کنگره سوم حزب کمونيست ايران ۱۳۶۸-۱۹۸۹)

۲- تاثیرات فروپاشی شوروی بر مارکسیسم و کمونیسم

حکمت معتقد است که شکست سوسياليسم بورژوائى در شوروی، از نظر کمونيسم کارگرى تحولی دولبه و متناقض است.

از طرفی بن بست کمونيسم و سوسياليسم بورژوائى در تمام شاخه ها و فرقه هاى آن نه در برابر سوسياليسم راديکال و کارگرى، بلکه در برابر تعرض جناح راست و هار و بازار آزادی بورژوازى، فقط فشاری بر سوسیالیسم اردوگاهی و بورژوایی نیست. آوار این شکست، بر متن تعرض هار و سازمانیافته راست به کمونیسم، بر سر کمونیسم خراب میشود و برای مدتی این کمونیسم را زیر فشار مضاعفی قرار میدهد و راست ضد کمونیست را برای دوره ای تقویت میکند. در ابعاد اجتماعی هم پیروزی بازار آزاد و تعرض راست فقط این چپ را شامل نمیشد، هر ایده آزادیخواهانه، مسئولیت دولت در قبال شهروندان، تقابل با فقر و محرومیتهای اجتماعی و ... فقط تعرض به سوسیال دمکراسی و چپ ناسیونالیست نیست. اين تعرض به اين آرمان است که بشر ميتواند برابرتر و آزادتر زندگى کند. از این زاویه است که حکمت میگوید فروپاشی شوروی، بطور بلاواسطه نه بمعناى قدرت گيرى سوسياليسم کارگرى بلکه به معناى انسجام سياسى و ايدئولوژيکى بورژوازى عليه سوسياليسم و عليه انقلاب کارگرى است.

از طرف دیگرهمزمان با این فشار و تعرض دست راستی، ما شاهد باز شدن فرجه برای بیرون آوردن کمونیسم از زیر آوار سوسیالیسم اردوگاهی و ناسیونالیست خواهیم بود. فروپاشی این سوسیالیسم بورژوایی و سترون شدن جنبشی که به خود میگفت سوسیالیسم، از سوسیالیسم اردوگاهی تا منتقد آن مانند مائوئیسم و تروتسکیسم، بی افقی و خلع سلاح شدن این چپ و به راست چرخیدن جنبش اجتماعی این چپ، امکانی را برای کمونیسم ایجاد میکند تا در جایگاه واقعی و طبقاتی خود بتواند ابراز وجود و عروج کند.

این جنبشی است که حکمت به آن کمونیسم کارگری میگوید، جنبشی موجود در طبقه کارگر مستقل از وجود احزاب سیاسی خود. از این زاویه است که در مورد ایران میگوید کمونیسم کارگری محدود به یک حزب نیست بلکه جنبش کارگرى، جنبش شورائى، جنبش مجامع عمومى، رهبران عملى، و خط مشى که در جامعه دنبال ميکنند را بخشی از این جنبش میداند که خواهان زیرورو کردن ״نظم اجتماعی کهن״ و لغو کارمزدی است.

حکمت کمونيسم کارگرى را به عنوان يک جنبش در مقابل راست، در مقابل سوسیالیسم شکست خورده بورژوایی از همه نوع آن، از سوسیال دمکراسی غربی تا، در مقابل چپ ملى - اسلامى‌ در ایران، بکار ميبرد.

حکمت میگوید: ״ورشکستگى نظرى سوسياليسم بورژوايى اعتبار عمومى مارکسيسم را در سطح جامعه به زير سوال ميبرد و از سوى ديگر امر شکل دادن يک روايت تحريف نشده و راديکال از تئورى انقلابى مارکس را ساده تر ميکند. بسيارى صفوف مبارزه سوسياليستى را ترک خواهند کرد، و در عين حال سوسياليسمى که برجاى خواهد ماند خصلت کارگريتر و راديکالترى بخود ميگيرد. آنچه بايد به آن توجه کرد اينست که در حالى که همه تحولات منفى در سير خودبخودى اوضاع بطور اجتناب ناپذيرى رخ خواهند داد، تحولات مثبت کلا منوط به پراتيک آگاهانه و نقشه مند کمونيسم کارگرى است. ״ (اوضاع بين المللى و موقعيت کمونيسم، گزارش به کنگره سوم حزب کمونيست ايران ۱۳۶۸-۱۹۸۹)

حکمت در مورد پایه اقتصادی و اجتماعی عروج مجدد کمونیسم میگوید: ״توسعه شگرف سرمايه دارى در چند دهه گذشته و انقلاب عظيمى که در ظرفيتهاى توليدى جامعه به وقوع پيوسته است از يکسو و ابعاد عظيم مشقاتى که در متن همين جهان صنعتى و پيشرفته در مقياس صدها ميليونى به انسانهاى زحمتکش و فاقد مالکيت تحميل ميشود از سوى ديگر، کمونيسم را از نظر عينى به يک راه نجات واقعى، تحقق پذير و مبرم براى کل جامعه بشرى بدل ساخته است. (اوضاع بين المللى و موقعيت کمونيسم، گزارش به کنگره سوم حزب کمونيست ايران)

مولفه دیگر این است که برخلاف این چپ که بحران خود را هم ملی میکرد و اعلام میکرد کمونیسم در بحران است، چپ باید در ایده های خود بازنگری کند، امری که امروز هم ادامه دارد و این چپ هر زمان با بحران روبرو میشود تلاش میکند بحران خود را بحران کمونیسم هم معرفی کند، از نظر حکمت هیچوقت بحران چپ بحران کمونیسم نبوده و نیست. حکمت تاکید میکند که چپ ناسیونالیست با بحران روبرو شده و ناچار به بازنگری در ایده های خود شده اما این ربطی به کمونیسم و کمونیستها ندارد. تاکید میکند که هر چند شکست سوسياليسم بورژوایى در روسيه و افول هر نوع سوسياليسم غيرکارگرى، از ناسيونال-رفرميسم چپ تا پوپوليسم و غيره، قيل و قال ضد مارکسيستى بورژوازى را تشديد کرده و کمونيسم کارگرى را تحت فشار ايدئولوژيکى بيشترى قرار ميدهد، اما بحران اين سوسياليسم بورژوایى نه زمينه‌هاى کمونيسم کارگرى را تضعيف ميکند و نه آن را به بحران ميکشاند. کاملاً برعکس، دور جديدى از مبارزه کمونيستى کارگرى را در چشم انداز میگذارد. اتفاقا این بحران و این شکست امکان پر کردن این خلا تاریخی و انتقال بستر اصلى کمونيسم به درون طبقه کارگر را فراهم کرده است.

۳-رابطه کمونیسم کارگری با این چپ

در رابطه با رابطه این کمونیسم، کمونیسم کارگری با چپ، متد حکمت متد مانیفست و مارکس است.

مانیفست رابطه کمونیستها را با سایر احزاب کارگری رابطه ای دوستانه، نزدیک و طبقاتی میداند. مبنای این رابطه این است که این احزاب هم خواهان سرنگونی بورژوازی و لغو کار مزدی هستند.

مارکس و انگلس در مانیفست میگویند: ״کمونيستها حزب خاصى نيستند که در برابر ديگر احزاب کارگرى قرار گرفته باشند. آنها هيچگونه منافعى، که از منافع کليه پرولتارها جدا باشد ندارند.״ و ״فرق کمونيستها با ديگر احزاب پرولتارى تنها در اين است که از طرفى، کمونيستها در مبارزات پرولتارهاى ملل گوناگون، مصالح مشترک همه پرولتاريا را صرف نظر از منافع مليشان، در مد نظر قرار ميدهند و از آن دفاع مينمايند، و از طرف ديگر در مراحل گوناگونى که مبارزه پرولتاريا و بورژوازى طى ميکند، آنان هميشه نمايندگان مصالح و منافع تمام جنبش هستند.״

״بدين مناسبت کمونيستها عملا، با عزم ترين بخش احزاب کارگرى همه کشورها و هميشه محرک جنبش به پيش‌اند؛ و اما از لحاظ تئورى، مزيت کمونيستها نسبت به بقيه توده پرولتاريا در اين است که آنان به شرايط و جريان و نتايج کلى جنبش پرولتارى پى برده‌اند.

نزديک‌ترين هدف کمونيستها همان است که ديگر احزاب پرولتارى در پى آنند، يعنى متشکل ساختن پرولتاريا بصورت يک طبقه، سرنگون ساختن سيادت بورژوازى و احراز قدرت حاکمه سياسى پرولتاريا.״ (مانیفست کمونیست)

در این رابطه حکمت میگوید: ״کمونيسم کارگرى قبلاً يکبار خود را در تمايز با سوسياليسم‌هاى ديگر توضيح داده و بيان کرده است. مانيفست کمونيست اساساً بيانيه‌اى براى همين کار بود. روش مارکس در مانيفست تفکيک اجتماعى کمونيسم کارگرى از ساير گرايشات است و نه تفکيک مکتبى آن. مارکس آنجا، پس از آنکه کمونيسم کارگرى را بعنوان يک حرکت و جنبش اجتماعى و يک عکس‌العمل طبقاتى ويژه به جامعه سرمايه‌دارى توضيح ميدهد، تفاوت‌هاى اين جنبش را با سوسياليسم طبقات ديگر، سوسياليسم فئودالى، بورژوایى و خرده-بورژوایى، برميشمارد. مانيفست کمونيست اين جريانات را نه بمثابه مکاتب، بلکه بعنوان حرکت‌هاى طبقاتى معيّن، حاصل شرايط معيّن و برخاسته از منفعت‌هاى معيّنى توضيح ميدهد و مرز کمونيسم کارگرى را با آنها ترسيم ميکند. ما هم امروز با همين روشِ مانيفست به جهان نگاه ميکنيم. ״(تفاوتهای ما)

مانیفست در رابطه کمونیستها با سایر جنبشهای سیاسی از بازندگان عروج بورژوازی (فئودالها) با پرچم سوسیالیسم به جنگ بورژوازی میرفتند (سوسیالیسم فئودالی) تا سوسیالیسم خرده بورژوایی و سوسیالیسم بورژوایی هم مبنا را پایه های اجتماعی این جنبش ها و احزاب آن  قرار میدهد. رابطه ای که حکمت میان کمونیسم کارگری با احزاب سیاسی تعریف میکند دقیقا با اتکا به این متد و بر پایه پایه طبقاتی و اجتماعی این نیروها و جنبش ها است. ادعا یا پرچم یا نامی که این نیروها بر خود میکذارند کمترین نقشی در تبیین وارزیابی از این نیروها و رابطه کمونیسم با این نیروها ندارد.  

بطور نمونه در مورد چپ ایران منصور حکمت این چپ را عليرغم تنوع وسيع سازمانى و تاريخچه هاى گوناگون و اختلافات درونی آنها، نشات گرفته از سنت و نقد جناح رادیکال ناسیونالیسم ایرانی از جناح سنتی آن، بخشی از اردوى جنبش ملى – اسلامى در ایران میداند و سابقه تاریخی و شکلگیری، خط فکری، افقها و آرمانهای آنرا در مباحث مختلف توضیح میدهد که اینجا وقت آن نیست به تک تک شان بپردازیم. فقط با نقل قولی این تبیین و کاربرد این متد مانیفست را نشان میدهیم.

״اينها يک طايفه، يک قبيله سياسى عظيم، را در مرکز سياست ايران تشکيل ميدهند. افق اجتماعى و برنامه اقتصادى شان يکى است. نقدشان به تاريخ تاکنونى ايران يکى است. اساطير و پهلوانان ديوهاى سياسى شان يکى است. فرهنگشان يکى است. اخلاقشان يکى است. اعياد و سالگردهاى سياسى مشترکى دارند. يک گنجينه ادبى واحد دارند. شعرا و ادبا و فيلمسازهايشان يکى است. مقدسات سياسى و اجتماعى شان يکى است. سياست خارجى شان يکى است. پاى صحبت هم اند، در يک ديالوگ و "اتحاد عمل" ابدى مبارزاتى با هم اند، بهم نيرو ميدهند و از هم نيرو ميگيرند. دشمنانشان هميشه مشترک و دوستانشان هميشه مشترک اند. اصطلاحات و زبان سياسى شان يکى است. نمازخوانهايشان "ايران را براى ايرانيان" ميدانند و چپ هايشان متقابلا مواظبند که کسى به "مذهب توده ها" و "اسلام مترقى" اهانت نکند! اينها عليرغم همه فاصله گذارى هاى سازمانى و گروهى شان با هم، نسبت به هم "خودى" اند. يک قرارداد جمعى اعلام نشده، يک سنت سياسى مشترک، مناسباتشان با هم و عکس العمل معمولا هيستريک مشترکشان نسبت به جريانات "غير خودى" (نظير کمونيستهاى کارگرى) را تنظيم و هدايت ميکند.״(پرده آخر: يادداشتهايى درباره بحران سياسى رژيم اسلامى)

همانجا میگوید: ״شک نکنيد بخش اعظم روشنفکران دگر انديش خلقى سابق، کسى که وقتى ما کمونيست بوديم مائوئيست بود، کسى که وقتى ما کمونيست بوديم طرفدار انور خوجه بود و به چيز ديگرى هم رضايت نميداد، کسى که وقتى ما کمونيست بوديم ميگفت زنده باد استالين يا زنده باد حتى برژنف و خروشچف و غيره، اينها موکلين بعدى حکومت راست غربى در اين کشور هستند.״

حکمت هیچوقت به این فشار که ما همه چپ و از یک خانواده ایم و همجنبشی هستیم تن نداد. از نظر حکمت مانند مارکس و مانیفست احزاب سیاسی بیان تحزب یافته جنبشهای سیاسی طبقات مختلف، با افق متفاوت و متناقض اند و جریانات چپ مستقل از اینکه همه از کارگر نام میبرند و طرفدار حق زن  ادعا میکنند علیه بورژوازی هستند، از این قاعده مستثنی نیستند. افق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی احزاب مبنای ارزیابی حکمت از این احزاب و جایگاه طبقاتی و اجتماعی آنان است.

به همین دلیل است که رابطه کمونیسم کارگری با این چپ همیشه رابطه ای انتقادی است. نه انتقاد درون جنبشی و خانوادگی! رابطه انتقادی در همه ابعاد آن، انتقاد سیاسی، تئوریک، پراتیکی و اجتماعی-جنبشی برپایه موقعیت اجتماعی و سیاسی متفاوت این چپ و کمونیسم کارگری است. این متد مارکس و مانیفست است.  

استنتاجات سیاسی این متد و این تبیین را حکمت در دوره های مختلف تدوین کرده. یکی از موخرترین آنها بحث ״پرده آخر: يادداشتهايى درباره بحران سياسى رژيم اسلامى״ است که در آن به روشنی رابطه سه جنبش و سه آینده را ترسیم میکند و رابطه کمونیسم کارگری با سایر جنبشها را به روشنی و مارکسیتسی  توضیح میدهد. 

 

**********

منابع:

·       ناسيوناليسم چپ و کمونيسم طبقه کارگر، تجربه انقلاب ایران ۱۹۸۷

·       اوضاع بين المللى و موقعيت کمونيسم، گزارش به کنگره سوم حزب کمونيست ايران ۱۳۶۸-۱۹۸۹

·       تفاوتهای ما- آبان ۱۳۶۸

·       (درحاشيه گزارش "اوضاع بين الــملــلى و موقعيت کمونيسم" سخنرانى در کنگره سوم)

·       مبانى و چشم اندازهاى حزب کمونيست کارگرى-۱۳۷۱-۱۹۹۲

·       سمینار کمونیسم کارگری ۱۹۸۹

·       پايان جنگ سرد و چشم اندازهاى کمونيسم کارگرى، (مصاحبه سوزى وايزمن) 

·       پيامدهاى وقايع شوروى، مصاحبه با کارگر امروز

·       آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود

·        مانیفست کمونیست

·       پرده آخر: يادداشتهايى درباره بحران سياسى رژيم اسلامى

 

 ممنتشر شده در نشریه کمونیست ماهانه ، دور دوم، شماره ۲۷۷